برای این که خواب، او را از نماز شب محروم نکند، ساعت کوک می کرد تا به
موقع بیدار شود.بعد از شهادتش شبی، در همان اتاقی که نماز شب
می خواند، درست در همان ساعت از نیمه شب چراغ اتاقش روشن شد.
لباس بسیجی برتن شهید بود.با آمدن او هشت شهید روز توسل به امام هشتم کامل شد.اما عجیب تر جمله ای بود که بر لباس شهید نوشته بود..همه با دیدن لباس او اشک می ریختند.برپشت پیراهنش نوشته بود:یامعین الضعفاء
ولیالله مرا به گوشهای برد و گفت: «مادر! دیشب در عالم رؤیا حضرت فاطمه ی زهرا - سلام الله علیها- را دیدم. آمد به خانه ی ما، دست تو را گرفت و آورد همین جا که هم اکنون من تو را آوردم. خطاب به تو، فرمود: «تو یک فرزند صالح و پاک سرشتی داشتی که در راه خدا قربانی کردی. بشارت باد که تو قربانیات به درگاه حضرت سبحان پذیرفته شد.»
درهمین حال یک خمپاره 120 کنار ماشین ما به زمین خورد و این بنده ی عاشق به شهادت رسید. هنگام شهادت لبخند بسیار زیبایی بر لب داشت که همهمان را مسحور خود کرده بود.گویی مشایعت امام زمان- عجل الله فرجه- او را چنین به وجد آورده بود.
وی از منتظرین واقعی حضرت بقیة الله الاعظم- عجل الله تعالی فرجه الشریف- محسوب می شد.گاهی که مشکلی یا سوالی برایش پیش می آمد، آن را روی کاغذی می نوشت و به نماز می ایستاد.بعد ار اتمام نماز، جواب سوال خود را بر آن کاغذ نوشته می یافت.