1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.
2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.
3.
تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که
محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی
تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد.
جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های
صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا
به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد …