پرتو حُسن(حافظ شیراز، غزلیات، غزل شماره ۱۵۲)


  • پرتو حُسن در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد[1] جلوه‌ای کرد رُخت دید مَلَک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد نظری خواست که بیند به جهان صورت خویش خیمه در آب و گِل مزرعه ی آدم زد عقل می‌خواست اصول زندگی
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.