در تاریخ امده:پیامبر (ص) در ان هنگام که سه ساله بود و در نزد مادر رضاعی خود حلیمه سعدیه به سر می برد، روزی به حلیمه گفت:
« ای مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حلیمه هستند) در روز نمیبینم؟»
حلیمه گفت: انها روزها گوسفندان را به بیابان برای چراندن می برند، اکنون در بیابان هستند.
محمد (ص) گفت: چرا من همراه انها نروم؟
حلیمه گفت: ایا دوست داری همرا انها به صحرا بروی؟
محمد (ص) گفت :اری
صبح بعد، حلیمه، روغن بر موی محمد (ص) زد و یک «مهره یمانی» (برای حفاظت او) بر گردنش اویخت.
محمد ص در همان دوران کودکی با خرافات و امور بیهوده مبارزه می کرد، بی
درنگ همان مهره را از گردن بیرون اورد و به دور انداخت سپس رو به حلیمه کرد
و فرمود:مادر جان! ارام بگیر، این چیست، من خدایی دارم که مرا حفظ میکند،
نه مهره یمانی.