/a><> |
![]() | فرزند شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی کمال با بیان "وجود پدرم سرشار از عشق به شهادت و ارادت به حضرت زینب(س) بود" گفت: مهمترین دغدغه ایشان کمک به دیگران و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بود. |
<> |
![]() | حمد منتظر قائم در سال 1327 هجری شمسی در یک خانوادهی مذهبی و کم بضاعت در شهر فردوس به دنیا آمد. پس از پایان سوم دبستان به یزد نزد اقوام پدری خود رفت و در آنجا به ادامهی تحصیل پرداخت. همزمان با قیام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثیر و پخش اعلامیههای امام خمینی پرداخت. او با خلوص خاصی، عکس امام را به شیفتگان میرساند و با همکلاسیهایش، بی پروا علیه رژیم شاه بحث میکرد. |
| /a><> |
![]() | «شهید محمد شیخ شعاعی»، فرزند علی، متولد 1334 ، اعزامی از استان کرمان که در عملیات کربلای4 و در منطقه عملیاتی ام الرصاص به شهادت رسید. |
<> |
![]() | خانم ابراهیم پور همسر شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» است. مصطفی چند هفته قبل در اطراف حلب به شهادت رسید. ابراهیم پور دو روز قبل از شهادت مصطفی با او صحبت کرد. مصطفی در آن مکالمه یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) را روایت کرده بود. |
/a><> |
![]() | علی سودی برادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عج) از لشکر ۳۱ عاشورا، خاطره ای از غواصان شهید عملیات کربلای۴ و کربلای ۵ را روایت میکند. |
<> |
![]() | عملیات کربلای هشت فرا رسیده بود. سیدمحمود شب عملیات طبق رسم شب های عملیات با دوستانش وداع کرد. او که به پهنای صورت اشک می ریخت به فرمانده اش گفت از این عملیات برنمی گردم. |
روایت برادر سردار شهید تازه تفحص شده از غواصان شهید لشکر عاشورا |
![]() | علی سودی برادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عج) از لشکر ۳۱ عاشورا، خاطره ای از غواصان شهید عملیات کربلای۴ و کربلای ۵ را روایت میکند. |
<> |
![]() | محمود کاوه دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که خواست پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد |
«شهیداسماعیل فرجوانی»روایتی از دیدار مادر شهید با فرزند بی سرش |
![]() | حاج صادق آهنگران در بخشی از خاطرات خود می نویسد: |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-10 |
![]() | همیشه می گفت من لیاقت ندارم که فرمانده این بچه ها باشم. اینها همه نماز شب می خوانند. اون وقت من به آنها دستور می دهم من از روی هر کدام از آنها خجالت می کشم. |
زندگینامه شهید حسین لشکری (1331- 1388) |
![]() | همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست. |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-9 |
![]() | آن سالها، در زمان دستگیری و شکنجههای بعد از آن، مجید اگر اطلاعاتش را فاش میکرد، ساواک قادر به شناسایی و دستگیری عده زیادی از مبارزین دانشگاه و مسجد میشد؛ اما دهان مجید به گفتن نام هیچ مبارزی باز نشد. هیچ شکنجهای نتوانسته بود قفل دهان او را باز کند. |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-8 |
![]() | این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس چندین بار مجروح گردید، اما هر بار دلبستگیاش به جبهه و بچههای خط مقدم او را از بیمارستان به مناطق جنگی کشاند تا اینکه سرانجام در عملیات تکمیلی کربلای ۵ به دریافت نشان شهادت نائل آمد. |
دختر شهید عماد مغنیه : پدرم آرزوی آزادی فلسطین را در سر داشت/a>/a> |
![]() | دختر شهید عماد مغنیه با بیان برخی ویژگیهای این شهید بزرگوار بهعنوان یک پدر و یک فرمانده مقاومت، گفت: پدرم رؤیای آزادی فلسطین را در سر داشت. |
![]() | ویرانی های جنگ ۳۳ روزه به تعبیر رهبری انقلاب قرار بود ویروسی باشد که شیرینی پیروزی در جنگ ۳۳ روزه را به کام جبهه مقاومت تلخ کند .اسرائیلی ها آنقدر در این جنگ تاسیسات عمومی و خدماتی و پل و مدرسه و بیمارستان و ... را زدند تا نه تنها مسیحیان و اهل تسنن بلکه شیعیان را هم رو به روی سید مقاومت قرار دهند . |
![]() | امروز 40 روز از خاکسپاری شهید حاج سید حمید تقوی میگذرد. شیرمردی که وقتی از خدماتش در سپاه پاسداران بازنشسته شد، خودش را خانهنشین نکرد و زندگی جدیدی را با فعالیتهای جهادی در قلب عراق آغاز کرد. |
![]() | یکبار با هم نشسته بودیم مسابقه تیم اورلاندو مجیک را که تیم محبوب محمودرضا بود تماشا میکردیم. محمودرضا به «شکیل اونیل» بازیکن معروف این تیم علاقه زیادی داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از این بازیکن که من حرفش را قطع کردم و گفتم: هر چقدر هم حرفهای باشد، به مایکل جردن که نمیرسد! گفت: شکیل اونیل با همه فرق دارد. |
«شهید فوزیه شیردل» از فیلم «چ» تا واقعیت در پاوه؛ شهیدی که ۳۵ سال گمنام بود |
![]() | شهید «فوزیه شیردل»، همان پرستار شهید فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا، به گفته خواهرش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمیشناخته است. |
![]() | مهدی شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود و مدام یا حسین(ع) میگفت. |
![]() | باخدا عهد بسته بود تا بعد از دیدن فرزندش از دنیا برود و همین طور هم شد، با تولد فرزندش چند روزی کنارش بود و دوباره راهی جبهه شد. |
![]() | در اردوگاه اسرای جنگی دوباره تعدادی اسیر جدید را آوردهاند.لحظاتی میگذرد. درِ دخمه که باز میشود حمدالله در میان اسرای تازهوارد چهره آشنای پدر را میبیند. دیدن اسارت پدر، سختی اسارت را برایش دوچندان میکند. |
![]() | سمانه علیکاهی گفت: رضا مظلومیت خاصی داشت، بسیار نجیب بود و هنگام صحبتکردن نگاهش به زمین بود به نوعی میتوانم بگویم همین خصوصیات باعث شد که به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. |
![]() | رهبر انقلاب فرمودند: مصطفی احمدی روشن، شهیدی که شهادتش دل ما را سوزاند... امام را درک نکرد، جنگ را درک نکرد، دوران انقلاب را درک نکردند، اما اینجور با شجاعت، با شهامت درس میخوانند، تحصیلات میکنند، مقامات عالی را طی میکنند. |
![]() | دکتر سید حمید علمالهدی برادر کوچکتر شهید علم الهدی: سید حسین بسیار مودب و منظم و مومن و خیلی اجتماعی، صمیمی و شوخ بود. |
![]() | آیت الله غفاری با روحیة قوی در بازجوییهای انجام شده عملاً مآموران را در نیل به اهدافشان ناکام میگذارد و همواره در تمامی بازجوییها و نوشته ها از امام با عظمت یاد می کرد. حتی بارها دستگیری و شکنجه های بسیار هم ایشان راهی که استوار در آن قدم نهاده بود بازنگذاشت، در این مطلب به صورت خلاصه به زندگی نامه شخصی و مبارزاتی و علمی ایشان می پردازیم. |
سرداری که با یک پا می جنگید / دوباره دختر سه ساله ای یتیم شد |
![]() | در بین مصیبتهای امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سهساله امام حسین اشک میریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. |
![]() | فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح گفت: در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. میبایست پل بزنیم ... |
شهیدی که با یک کلمه 4 اسیر گرفت /سرداری که در لحظه شهادت روزه بود | |
![]() | این شهید عزیز ما مظلوم و گمنام بود در عین اینکه تمام امور لشکر را به تنهایی می چرخاند اما هیچ جا حاضر نبود اسمی از ایشان برده شود وقتی ما از تبلیغات لشکر یک عدد فیلم ایشان را خواستیم اصلا وجود نداشت... |
![]() | اگر اتحاد حوزه و دانشگاه به هم بخورد ما درجا خواهیم زد و با احتمال زیاد شکست خواهیم خورد. و در تداوم انقلاب و در ادامه جنبش ملت ایران تا رسیدن به پیروزی نهایی ضرورت دارد این دو قشر با هم متحد باشند. |
![]() | منابع خبری لبنانی چندی پیش گزارش داده بودند که نیروهای حزب الله توانستند پیکر شهید ذوالفقار حسن عزالدین را که تروریستهای تکفیری پس از به شهادت رساندن وی با خود برده بودند پس بگیرند. اما این خبر از سوی خانواده این شهید و حزبالله و مقاومت اسلامی تایید نشده است و بدون شک پیکر شهید کماکان در تصرف تکفیریهای داعش قرار دارد. |
![]() | کمتر کسی هست که فیلم «چ» را دیده باشد و شهید اصغر وصالی را نشناخته و برایش شخصیت، زندگی و فعالیت این شهید بزرگوار جالب نشده باشد؛ فرمانده مقتدری که در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد و دورههای چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کرد و پس از ورود به ایران، توسط رژیم شاه بازداشت شد. |
تصاویر منتشر نشده از سردار گمنام انقلاب / اطاعت از امر ولی یعنی این! | |
![]() | معتقد بود: "ما به جنگ آمدهایم، نه آتش بازی، هر کجا که مسوولان تشخیص دهند، ما آمادهایم ... جنگ برای ما یک وظیفه شرعی است، آن هم در هر مسوولیتی و مکانی که باشد، اگر ادای وظیفه در جنوب باشد، بسم الله ! اگر در غرب است ... اگر در مریوان ...، آماده ایم." |
پدری که او را به نام پسرش میشناسند / شهیدی که غنیمت های مدرن را جمع آوری می کرد+تصاویر | |
![]() | و حالا حاج حسین افتخار میکند که مردم او را به نام پسرش میشناسند و میگویند:حاج حسین، پدر شهید احمد حجازی! |
![]() | ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید |
مادر آخرین شهید در فتنه۸۸: بچههای علیرضا نه پول دارند نه پارتی، نه حمایت بنیاد شهید | |
![]() | مادر یک شهید در فتنه۸۸ از فضاسازی رسانهها برای عدم محاکمه سران فتنه ناراحت است. میگوید: ۴سال طول کشید تا ثابت شد، جانباز است. جانباز ۷۵درصد سپاه بود، اما بنیاد شهید فقط ۴۰ درصد به او داد. فراموش شدن او ظلم درحق همه شهدای فتنه است. |
چه کسانی و چگونه یگان موشکی سپاه را تأسیس کردند / "این ۱۳ نفر" + عکس و جزئیات کامل | |
![]() | "پس از مذاکرات و بیهیچ تعللی تشکیل یگان موشکی در دل توپخانه سپاه پاسداران کلید خورد و «۱۳ نفر» از نیروهای باسابقه توپخانه بههمراه چند نفر مترجم برای گذراندن آموزش بهکارگیری موشک رهسپار سوریه شدند". |
![]() | شهید جواد سرافراز استعداد عجیبی در تشکیلات و انسجام نیروها داشت و در برنامههایی که به ابتکار او و دیگر یارانش طراحی میشد، انسجام و توان و مدیریت تشکیلاتی به وضوح قابل ملاحظه بود. با مساعدت شهید سرافراز و همفکرانش، انجمن اسلامی دانشجویان به سرعت در دیگر شهرهای هند تشکیل شد. او معتقد بود در مبارزه باید با برنامه و به طور منسجم پیش رفت و همین امر از او چهرهای شاخص و مبارز ساخته بود. |
![]() | هرچه خانواده اسرار کردند او جبهه را برگزید و در جواب آنها گفت: جوانان این مملکت و دوستانم در جبهه ها هستند و از این کشور دفاع می کنند ، شایسته نیست من به دانشگاه بروم. حضرت امام ، جنگ را محور می داند و ما مطیع امر امام و رهبرمان هستیم. |
![]() | بروید و بسیجی باشید. تنها نام بسیجی روی خودمان گذاشتن هم چیزی را درست نمیکند، باید تفکر بسیجی را گسترش داد. دشمن از همین تفکر میترسد... |
![]() | «اشباح قدرتمند» شاید تنها توصیفی باشد که بتواند قدرت نهفته در پس چهرههای آرام و خندان و شوخطبعی آنها را توصیف کند؛ مردانی که تنها یادگار رشادتهای آنها، فرنچهای روی سینه و بازویشان است... |
![]() | دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است. |
![]() | فرزند شهید علی عهدی گفت: پدرم در وصیتنامه خود به پشتیبانی از ولایت فقیه تأکید داشتند و بر نماز جمعه و ازدواج جوانان سفارش ویژه کرده بودند. |
نامه «شهید محمد جعفری منش» که فرصت ارسال به «امام خامنهای» نیافت | |
![]() | این اواخر خودش هم میدانست دیگر زیاد دوام نمیآورد. بی تاب دیدن آقا شده بود. چند ماه پیش بود که به ما گفت: اینطور نمیشود. خودم باید یک نامه برای آقا بنویسم و بگویم که دوست دارم ببینمشان. این نامه نوشته شد اما فرصت ارسال نیافت. |
![]() | عکس بزرگی از صدام آنجا نصب کرده بودند که روز سوم- چهارم، به دست بچه ها تکّه تکّه شد. هنگام عبور از میان شهر، مردم برای تماشای اسرا به خیابان آمده بودند. بعضی ها ناراحت بودند و بعضی خوشحالی می کردند. |
![]() | همسر شهید محمود کاوه در سالروز شهادتش گفت: سه اصل خلوص نیت، اهمیت به بیت المال و پشتیبانی از ولایت مطلقه فقیه رمز موفقیت شهید کاوه بود و صداقت و دوری از غیبت مهمترین خصوصیت اخلاقی شهید کاوه بود. |
مادر شهید تازهشناسایی شده: ۳۲ سال انتظار کشیدم ، انگار وسط شعلههای آتش، خاکستر میشدم | |
![]() | مادر شهید علیمددی میگوید: اینکه شما میپرسی انتظار چگونه بود مثل این است، حال کسی را پرسیده باشی که در آتش آنقدر سوخته که فقط خاکسترش باقیمانده و در این شرایط به او بگویند چه حالی داری؟ چه جوابی میشنوید؟ از این حال بدتر هم هست؟ |
![]() | علیاصغر اصغری ترکانی میگوید: وقتی سالها از شهادت پدرم گذشت و زمان طولانی شد، دیگر درمیان شهدای گمنام پدرم را حس میکردم. یکی از علایق ایشان بود که گمنام بماند، بازگشت پیکرش قطعا حکمتی دارد که هنوز نتوانستهام آن را حلاجی کنم. |
![]() | شهید چمران در مورد حماسه پاوه میگوید: در این چند روز مصیبت، میتوانم به جرأت بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و با این که در درون خود گریه میکردم؛ در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ میکردم تا لحظهای که در فرمانداری ... |
![]() | وقت آنست که اعلام کنیم آقایان مسئول و رسانههای خاص که نور چشمی مسئولانید، دیگر آسوده بخوابید که جعفری منش به شهادت رسید و جعفریمنشهای این شهر همه در آستانه از دست رفتند. |
![]() | «محمود یک طلبه معمولی نبود. از همان ابتدا نسبت به مسائل سیاسی و فرهنگی ایران و افغانستان و کشورهای دنیا توجه داشت. تربیت شده حوزه علمیهای بود که امام خمینیها رنگ انقلاب و استقامت را جور دیگری به آن داده بودند.» اینها گفتههای پدر طلبه جوانی است که بعد از بازگشت از سوریه پاهایش در خاک سرزمین عمه سادات جا مانده بود. |
![]() | متن موجود گوشه ای از سرگذشت 45 روز از زندگی یک بسیجی ساده و بی ادعا که به قول خودش انگار 45 سال طول کشیده که حالا بعد از گذشت سالها که ترجیح داده بود تو دلش بمونه برای همه یا لااقل اونایی که دلشون برای عزت و سربلندی این مملکت می تپه بیان کنه. |
![]() | سردار شهید مصطفی مانیان که در 10 سالگی پیشنماز مدرسه و مکبر و مؤذن مسجد محله بود، چند ماه قبل از شهادت زمانی که همسرش خبر قبولی در رشته الهیات دانشگاه را تلفنی به او داد، بیدرنگ پاسخ داد: دانشگاه الهیات من همین جبهههاست. |
![]() | 1-دو روز روزه بگیرد 2-تعداد1010 بار صلوات بفرستد 3-پنج بار تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگوید 4-مبلغ 100 ریال در راه خدا صدقه بدهد 5-به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهرری برود 6-مبلغ 50 ریال برای کمک به هزینه های حرم، به داخل ضریح حضرت عبدالعظیم (ع)بیاندازد. |
تنها نظامی که مقام معظم رهبری به او اقتدا کرد/شهیدی که امام از خبر شهادتش شوکه شد +تصویر سازی | |
![]() | او با بیش از 2500 ساعت، بالاترین ساعت پرواز جنگی را در جهان داشت و با بیش از 40 بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله بر هلیکوپترش باز هم سرسختانه جنگید. |
![]() | در پاسگاه، رئیس رو به روحانی کرد و گفت: چرا از شخص اول مملکت تعریف نمیکنید!حجت الاسلام شیخ مهدی شاه آبادی با صدای بلند در جمع مردم و افراد پاسگاه جواب داد: «من نان امام زمان را نمیخورم که حلیم مشهدی عباس را هم بزنم!» |
![]() | شهید نادر مهدوی از شاخص ترین شهدای ضد امریکایی است که با ناوگروه ذوالفقار کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود |
![]() | .بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازهای از من باقی نماند و مفقودالأثر شوم |
![]() | آخرین ملاقاتهای فرزندان دهه ۵۰ و دهه۶۰ با پدران شهیدشان اگرچه در ۸ سال دفاع مقدس که هر روزخبر شهادت رزمندهای و پیکر غرق به خون شهیدی به شهر میآمد طبیعی جلوه میکرد. اما لازم است برای مرور رشادتها به تصاویر معصومانهشان رجوع شود. |
![]() | با یازده بار رفتنم به جبهه در کل ۴۴ مرتبه زیرِ پای سرنشینان خودروهایی بودم که به طرف منطقه میرفت. |
![]() | نفسهایی که سالها به شماره افتادهاند، چشمهای پرفروغشان که به امید شهادت لحظه شماری میکنند، شاید تنها واژه "ایثار" بتواند تفسیرگر رشادت این دلاورمردان باشد.جانبازان. |
ماجرای تشویقی سپاه به یک فرمانده/توجه شهید برونسی به حفظ بیت المال | |
![]() | شهید برونسی رفته بود مکه. وقتی برگشت، با همسرم رفتیم دیدنش. خانهشان آن موقع، در کوی طلاب بود. قبل از این که وارد اتاق بشویم، توی راهرو چشمم افتاد به .یک تلویزیون رنگی، با کارتن و بند و بساط دیگرش |
![]() | مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟ |
![]() | چهره های نورانی که صافی دل های صاحبانش را فرباد می زند، پیراهن های پارچه ای که همه روی شلوار ها است، با شلوارهای ارزان قیمتی که گاهی خاکی است .و گاهی .لجنی و صورت هایی با محاسن تنک و دلنشین |
![]() | یکی از شبهای شهریور سال ۶۰ منافقین وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود در حیاط را میزنند و به محض اینکه منیره به جلوی در منزل میرود، نارنجک را داخل خانه پرت میکنند |
![]() | « هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. |
![]() | «حاج داوود کریمی»آن مجاهدِ زجرکشیده، با بسیاری از هم ردیفان خود اختلاف سلیقه و مرام داشت اما بر سر میراثِ حضرت روح الله، با هیچ کس، حتی رفقا و هم قطاران قدیمی اش معامله نکرد و به پای آن ایستاد؛ افتخار و توفیقی که نصیب جمعی از مدعیانِ هم سفره گی با او، نشد. |
![]() | پرسیدم: چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا میروی؟ او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته... |
![]() | رهبر انقلاب با اشاره به خاطرهای از شهید اندرزگو تعریف کردند: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که چند خروس در عقب موتور خود داشت. زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است |
![]() | همه آماده شروع عملیات بودند، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. شهید مصطفی ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. |
![]() | به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم. |
![]() | سه برادر در حساس ترین نبردهای های سال های دفاع مقدس، بر خاک افتادند و مادرشان، پیکر آنان را تا بهشت زهرای تهران مشایعت کرد. |
![]() | دویدم سمت درب بیمارستان. از کنار دیوار رفتم و همین که در راهرو پیچیدم و چند قدم آن طرفتر احمد را دیدم. چهرهاش غضبناک بود. ترسیدم؛ خواستم برگردم که حاجى گفت: کجا؟ |
![]() | حس کنجکاوی ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم . وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم ، صلابت خاصی در چهره اش دیدم . کلام او که با سادگی خاصی ادا می شد به دل می چسبید،خلاصه دست او رو گرفته و به کابین اوردم . و این اولین باب آشنایی ام با او بود. |
![]() | شهید برونسی، فرمانده تیپ که شد. به اجبار یک ماشین تحویل گرفت؛ یک راننده هم میخواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. |
![]() | شهید حبیب خلیفه سلطانی پانزدهم اردیبهشت 1328، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. بیست و سوم اردیبهشت 1361، با سمت قائم مقام سپاه منطقه هفت در ساوه بر اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید. |
![]() | شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟». |
![]() | ماجرا از آنجا یی شروع شد که لشگر ۲۷ از اردوگاه کرخه به سمت اردوگاه کارون حرکت کرد در مدت کوتاهی که در کارون بودیم (شاید حدود ۲۰ روز) کمتر روزی شاهد آفتاب بودیم ومرتب هوا یا ابری ویا بارانی بود. |
![]() | شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید. |
![]() | ناصر روز ۲۱ بهمن ۵۷ با فعالیت در کمیتههای مردمی، به مبارزه با دشمنان انقلاب اسلامی ادامه داد. |
![]() | تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»/span> |
![]() | از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید./span> |
![]() | از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود. |
![]() | مادرش می گوید:پس از شهادت فرهاد، چیزی حدود ۶ ماه حضورش را در خانه احساس می کردم. برای رفع دلتنگی، لباس هایش را مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم که صدایی از آشپزخانه شنیدم. کسی خانه نبود و تعجب کردم. از پشت در نگاه کردم.پرده تکان خورد و سایه ای دیدم. همان شب به خواب خواهرش آمد... |
بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده | |
![]() | اصرار کردم«بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده.» |
![]() | دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟ آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی. حاج احمد متوسلیان را می گویم. فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله. |
![]() | شهر هویزه را به سهام خیام هم می شناسند، دختری که ۸ مهر ۵۹ با عراقی ها درگیر شد. سهام به عراقی هایی که موقع برداشتن آب مزاحمش شدند، گفت مگر شمر هستید که نمی گذارید آب برداریم؟ آن ها هم گلوله ای به پیشانیش زدند و شهیدش کردند. مردم خشمگین شدند، راه پیمایی کردند، به عراقی ها حمله کردند و شهر را آزاد کردند. هویزه از آن روز تا دی ماه ۵۹ آزاد بود و دی ماه دوباره اشغال شد. |
![]() | آخرین کلمه شهید که پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین که گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان ترکش خمپاره حنجره مبارکش را پاره کرد و سرشان را از بدن جدا نمود. |
![]() | در منطقه نوسود پاوه در سنگر جا نبود که جمشید بخوابد، وقتی برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، از سنگر بیرون آمدم دیدم که جمشید بیرون سنگر خوابیده و از سرما به خود میلرزد، او را بیدار کردم، من را به خداوند قسم داد که تا زندهام، این موضوع را بازگو نکن. |
![]() | واقعاً سراپا مطیع امام(ره) و مقام معظّم رهبری بود؛ آنچه را که می شنید، سعی میکرد به نوعی عمل کند و بر زمین نماند. بعضی ها دنبال ادای تکلیف نیستند؛ به دنبال این هستند که باری به هر جهت، یک کاری کرده باشند. ولی ایشان به دنبال این بود که حتماً وظیفه ای را انجام بدهد و کاری را دنبال کند که تکلیفش است. |
![]() | با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... |
![]() | عقبه ای که حسن آقا از خودش به یادگار گذاشته با ایجاد یک فرماندهی مقتدر موشکی که همواره آن را به عنوان توان موشکی و بازوی ولایت از آن یاد می کرد این می تواند هر تهدیدی را بر علیه نظام اسلامی خنثی بکند و یک اطمینان و ایمنی را برای این کشور به عنوان یک فرصت فراهم نماید. |
![]() | دز میان گردانهای گوناگون حاضر در دفاع مقدس، شاید با جرات به توان گفت که تنها بچههای تخریبچی بودند که بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به عروج آماده میکردند. |
![]() | خودتان را زحمت ندهید اگر امام بگوید هرکجا که باشد آماده هستم و من باید به مملکت خودم خدمت کنم ... |
![]() | این بنده حقیر متذکر میشوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد میدهند... |
![]() | بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن... |
![]() | جانبازی که ماند و دید وعده شهید باکری را هم دید و هم چشید که در وصیتنامهاش گفت: "دسته جاماندگان از جنگ که به گذشته خود وفادار میمانند از شدت مصائب دق خواهند کرد" ... |
![]() | آرام و بی سرو صدا ساک کوچک و جمع و جوراش را برداشت و به داخل حیاط رفت . نمی خواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو ساله و چهار روزه اش شود... |
![]() | مرحوم پدرم اسرار داشت که فرزندانش پس از رسیدن به سن تکلیف و کسب حداقل توانایی لازم برای حمل اسلحه به جبهه اعزام شوند و در دفاع از کشور عزیزمان مشارکت جویند... |
![]() | گفتم میشنوی چه آهنگ حزینی دارد ؟ گفت: آری این صدای ... است که میخواند. گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را میگویم قافله دو کوهه که دارد دور میشود... |
![]() | شهید کاوه که همیشه عملیاتها و اقداماتش موجب تحیر فرماندهان بود توانست با کمترین نیروی عملیاتی منطقه اشغال شده بسطام را در مدت 24 ساعت از دست عناصر ضد انقلاب آزاد کند... |
![]() | زندگی نامه و تصاویر این شهید بزرگوار توسط فرزند ایشان برای سایت شهید آوینی ارسال شده است ... |
![]() | بسیاری از سه گانه تفکر – فرهنگ – تمدن نام برده اند. زنجیره ای که هر پدیده و واقعه و تحول انسانی و اجتماعی را می توان در ذیلش تحلیل کرد... |
![]() | آقای مردشور گفت تا شما بیرون نروید من او را نمی شویم، داخل یک پلاستیک پیچیده بودنش، گفتم برید کنار، چادرم را انداختم، گفتم من خودم پسرم را می شویم. طاقتش را هم دارم. |
هدی و طه جان! دیگر بابا آب داد تمام شده است زمان، زمانِ بابا خون داد است | |
![]() | در یک سو لشکر اسلام به رهبری امام خمینی اقتدا به حسین نمود و پرچم سرخ آزادگی و نجات و سعادت و انسانیت و در یک کلام اسلام را بر افراشته است و در سوی دیگر وارث یزید،صدام می کوشد پرده سیاه ظلمت بار ننگ و استعمار را با نام آمریکای متجدد و آزادی حقوق بشر به عنوان ارمغان، عرضه بدارد که به فرموده اله در قرآن مجید: ان کید شیطان کان ضعیفا. آری بدرستی که دشمن ضعیف است. |
![]() | جوسازیهائی برای برادران دینیمان می نمائیم و اختلاف سلیقه را به مسایل خطی میکشانیم و باعث تضعیف خود و تقویت دشمنان اسلام می شویم. |
![]() | اخبر سقوط اسلامآباد غرب در تهران مردان شورای عالی دفاع را سردرگم کرده بود. آنان هنوز گمان می کردند با ارتش عراق طرفند و لذا آغاز این حمله با دانستههای آنان از توانایی ارتش عراق نمیخواند ... |
![]() | حاج احمد! دل دوکوهه برایت تنگ است. دل بسیجی ها. بی تو چرا دروغ؟ سخت می گذرد به ما! این همه سخنران، هیچ کدامش تو نیستی. این همه جبهه، در هیچ کدامش تو نیستی. این همه جنگ، نیستی، نیستی، نیستی! ... |
![]() | از مخالفت هم نباید بترسیم، تا مخالفت نباشد کار خوب ما معلوم نمی شود. مخالف که اشتباهات ما را گفت، ما را به کارمان بیشتر آشنا می کند. دهان مخالف را که ببندیم خودمان به بیراهه می رویم. خودمان به دیوار می خوریم چرا که کسی نیست که خطرهای بین راه به ما بگوید. |
![]() | شاید وقتی پیکر شهید علی هاشمی بعد از 22 سال خودش را نشان داد و «سردار هور» نقل مجالس شد، تازه خیلی ها فهمیدند که هوری هم بوده است و سرداری داشته. |
![]() | هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز درناک ، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند |
![]() | ارتباط من با حسین ، ارتباط دو دوست بود ، دوستانی که دوستیشان در خون و جنگ عمیق تر و هر چه زمان میگذشت عاشقانه تر بود. گر چه هیچگاه بزبان و بیان نمی آمد ولی چشمانمان بیکدیگر این عشق را منتقل می کرد. |
![]() | حاج احمد در آخر صحبتهایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان! |
![]() | حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم . |
![]() | بی تعارف بگویم که اگر صیاد را فراموش کنیم به خودمان ظلم کرده ایم و به همین دلیل است که هیچ گاه به خود اجازه نمی دهم صدای این شهید در درونم خاموش شود. فرمانده ای که وقتی حکم فرماندهی او بر نیروی زمینی ارتش امضا می شد با همان لباس های خاکی اش زیر آتش در تکاپوی جهاد بود و آن جا هم که کارش گیر می کرد و در محاصره ضد انقلاب قرار می گرفت تنها به نمازش اتکا می کرد و همان “دعای فرج” که می گویند همیشه می خوانده است... |
![]() | احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. ناامیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچهها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچهها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر میدونین.... |
![]() | بعد از نماز صبح و خواندن زیارت عاشورا، به سمت منطقه مورد نظر در تپه هاى فکه حرکت کردیم. از روز قبل، یک شیار را نشانه کرده بودیم و قرار بود آن روز درون آن شیار به تفحص بپردازیم. |
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() | « حاجی خیر ببینی. بیا پایین تا کار دست خودت و ما نداده ای. بچه های اطلاعات هستن. هرچی بشه ، به ت میگیم به خدا.» رفته بود بالای دپو ، خط عراقی ها را نگاه می کرد؛ با یک طرف دوربین . آن طرفش رو به بالا بود. گفت «هرموقع خدا بخواد ، درست می شه . هنوز قسمتمون نیس...» یک دفعه از پشت افتاد زمین . دوربین هم افتاد جلوی پای ما .تیر خورده بود به چشمی بالای دوربین. خندید. گفت « دیدین قسمت من نبود؟» ..... |
![]() | سریع دوربین را درآوردم و خواستم از آخرین لحظات حیات محسن عکس بگیرم، ولی دوربین یاری نکرد. به دوربین التماس میکردم. هر چه بر دکمههایش کوبیدم، فایدهای نداشت..... |
![]() | به سنگر تکیه زده بودم و به خاکها پا میکشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم.داشت رد میشد. سلام و احوالپرسی کرد. پا پی شد که چرا ناراحتم. با آن قیافهی عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چیه؟ ناراحتی که چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند.» |
![]() | با خودش عهد کرده بود تا نیروى دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دکتر بگو بیا تهران.»گفت «عهد کرده با خودش، نمى آد.» |
![]() | هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی. می خواستیم نماز جماعت بخوانیم . همه اصرار می کردند یکی از این سه تا جلو بایستند، خودشان از زیرش در می رفتند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این . بالاخره ..... |
![]() | اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . » ..... |
![]() | یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. ..... |
![]() | رفته بود پیش یک گروه چپی گفته بود ما همه داریم یه کارهایی می کنیم بیایید یکی بشیم. گفته بودند: تصمیم با بالادستی هاست. باید با اونا صحبت کنی. شرط هم کاری اینه که ایدئولوژی ما رو قبول کنین! |
![]() | در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. ... |
![]() | نیمه هاى شب بود که نهج البلاغه میخواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشک میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبهاى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میکند و مبفرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست... |
![]() | امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند.... |
![]() | در جبهه غرب روی تپه ای مستقر بودیم. ملخ ها زاد و ولد داشتند و همه را به ستوه آورده بودند. هر کجا را که پا می گذاشتی پر از ملخ بود. حتی داخل چکمه و پوتین ها و پاچه شلوار و ... خلاصه هر کجا که راهی می یافتند وارد می شدند، ظاهراً چاره نبود جز آن که به شهر برویم و چند جوجه خریده و با خود به منطقه بیاوریم... |
![]() | ... گفتند: «ساعت 8:30 صبح آقا زنگ زدند و پرسیدند شما نرفتید مراسم تشییع؟ گفتیم، داریم میرویم؛ فرمودند: مراسم تشییع در حوزهی هنری است؟ گفتیم: بله. فرمودند: من دلم گرفته، دلم غم دارد؛ میخواهم بیایم تشیع پیکر پاک شهید آوینی». |
![]() | در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند. |
![]() | در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود. |
![]() | ایشان برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا سخنرانی کردند. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز ، رزمندگان برای عرض ارادت به ایشان روی آوردند، برای جلوگیری از فشار و ازدحام، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر نمایند؛ ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بی پایانشان نسبت به روحانیت معظم، دست بردار نبودند ایشان در جمع مسئوولان پایگاه گفتند:... |
![]() | در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » ... |
![]() | این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت . |
![]() | وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام رساندم ایشان شدیدا منقلب شد و متاثر گشت و پس از آنکه اشک از چشمانش سرازیر شد فرمود :«شیرودی آمرزیده است.» |
![]() | حاج احمد متوسلیان در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمیبینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان میشود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدر را بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید. .... |
![]() | گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفرى داخل سنگرى که از کیسه هاى گونى تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچه ها، هر کدام در سنگرى قرار داشتند ... |
![]() | شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید. |
![]() | حاج احمد واقعا از تبحر عباس کیف میکرد. او با وجود وسواس عجیبی که نسبت به مسایل اطلاعاتی داشت تقریبا دربست حرفهای عباس را قبول میکرد و کمتر به او ایراد میگرفت. اتفاق افتاده بود که کسی میآمد و اخباری راجع به تحرکات ضدانقلاب میداد، و عباس همه آنها را رد میکرد و آمار و ارقام متفاوتی را میگفت. |
![]() | در سال 52 یک روز آقای برونسی مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من می روم کاری دارم و بر می گردم اگر من دیر آمدم شما همینجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : کجا می خواهی بروی ، هیچ نگفت و رفت و شب نیامد و من خیلی نگران بودم . چون می دانستم که انقلابی است . روز بعدش که آمد دیدم که خیلی خوشحال است ..... |
![]() | لحظه ای غفلت نکنید که دشمنان اسلام در کمینند، به تبعیت از فرمان امام در صحنه بوده و همیشه تابع و مطیع فرمان ولایت فقیه باشید تا از لغزشها و ضربات و لطمات مصون بمانید. .... |
![]() | خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام. بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است..... |
![]() | ماه رمضان را خانه آمده بود . به علی می گفت« امسال ماه رمضون از خدا اهدی الحسنین را خواستم ؛ یا شهادت یا زیارت.» هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه . هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود . ناله می زد. داد می کشید. استغفار می کرد. از حال می رفت. از دعا که بر می گشتند ... |
![]() | وقتی ازدحام نیرو بود و صدا به صدا نیم رسید برای ساکت کردن بچه ها، یکی بلند می شد و می گفت:«برادرا گوش کنید، گوش کنید» و بعد که همه توجه می کردند اضافه می کرد:«شلوغ نکنید. شلوغی کار خوبی نیست». |
8 مهر 1360 شهادت سرداران اسلام:فلاحی ،فکوری ،نامجو،کلاهدوز وجهان آرا | |
![]() | پس از پایان موفقیت آمیز عملیات ثامن الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه، جهت تقدیم گزارش به حضرت امام خمینی(ره) فرماندهی معظم کل قوا، عازم تهران میشوند.اما این هواپیما در 30 کیلومتری فرودگاه مهرآباد در جنوب غربی کهریزک دچار سانحه گردید. ... |
![]() | از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ کم و کسری نداشت. مرتب روزه میگرفت و خیلی وقتها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی نبود؛ طوری گریه میکرد که اتاق به لرزه میافتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم. |
![]() | سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی پیرامون شخصیت شهید احمد کاظمی اذعان داشت: احمد واقعا یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعا خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی .... |
![]() | اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاد مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست. |
![]() | اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. |
![]() | شهید محسن خلیلی دوم فروردین ماه سال 1347 درخانواده ای مذهبی دریکی ازروستاهای استان همدان دیده به جهان گشود. دومین فرزند خانواده بود او اسوه ایمان صداقت وپاکی وهمچنین نمونه ای والا ازاخلاق ورفتاربود. |
![]() | سال ها قبل در مجله سوره طرحی را کشیدم، شهید مرتضی آوینی آن را دید، با اینکه طرحم تنها در چند خط خلاصه می شد در پشت جلد نشریه سوره به دستور آقا مرتضی چاپ شد. |
![]() | در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون،صدای حاج همت را شنیدم که گفت: «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، دارند بچههای ما را اذیت میکند... من به عقب میرم تا به کمک به این بچهها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو». |
![]() | در اواسط مهر به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشید و با تشکیل گروه های چریکی الله اکبر و گروهان های مقاومت ، خرمشهر را برای چندمین بار از خطر سقوط حتمی نجات داد . |
![]() | عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت... |
![]() | ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد... |
![]() | گفتم «تو که واسه خاطر خدا میجنگی، حیف نیس نماز نمیخونی؟!» اشک توی چشمهاش جمع شد و با لبخند گفت: «میتونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت زیر آتش خمپاره دشمن تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. |
روایت جانسوز شام غریبان کربلای4 و وداع عاشورایی حاج حسین بصیر | |
![]() | حاج بصیر ایستاد کنار ساحل و شروع کرد به داد و فریاد «ای خدا» باید برویم شهدا را بیاوریم. چهارصد شهید را مگر می شود آورد. زیر آن آتش سنگین، آن سوی رودخانه، حاج بصیر مرتب داد و فریاد می کند که ای خدا شهدا را نیاوردیم. گریه می کند، توی سرش می زند،... |
![]() | از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود. |
![]() | مادر حمید می گوید: یک روز متوجه شدم، حمید وقتی ناهار می خورد، در حین غذا خوردن، یک لقمه از غذایش را داخل دهانش می گذارد، یک لقمه را هم می گذارد، توی کیف مدرسه اش... |
![]() | مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به او شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند... |
![]() | دلواپسی مادرم طبیعی بود.اما وقتی خانواده آقای باقری رفتند،به مادرم گفتم:((حرفی نزدید؛ شما که نگران بودید ؟)) مادرم جواب داد: (( نمی دانم! همین که پایش را به خانه ی ما گذاشت، محبتش رفت تو دلم ودیگرحرفی برای گفتن نداشتم... |
شهید سید علیرضا یاسینی از آمریکا | |
![]() | یاسینی که همیشه داوطلب پرواز برون مرزی بود در اواخر سال 61 توانسته بود 75 عملیات برون مرزی را با موفقیت کامل به انجام برساند این تعداد فقط ماموریتهای برون مرزی بود وگرنه علیرضا در این مدت تعداد زیادی پرواز جنگی انجام داده بود و به دلیل رشادت و لیاقتهایی که از خود بروز داده بود در بهمن ماه سال 1361 به درجه سرهنگ دومی می رسد... |
![]() | مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی که عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای کمیل. بعد از دعا، مسیری را که طی کردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی کردیم. در داخل شیاری، مار را صف کردند. فکر می کنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم. |
/a><> |
![]() | فرزند شهید مدافع حرم، مرتضی ترابی کمال با بیان "وجود پدرم سرشار از عشق به شهادت و ارادت به حضرت زینب(س) بود" گفت: مهمترین دغدغه ایشان کمک به دیگران و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بود. |
<> |
![]() | حمد منتظر قائم در سال 1327 هجری شمسی در یک خانوادهی مذهبی و کم بضاعت در شهر فردوس به دنیا آمد. پس از پایان سوم دبستان به یزد نزد اقوام پدری خود رفت و در آنجا به ادامهی تحصیل پرداخت. همزمان با قیام 15 خرداد، محمد همراه پدر، در صف مبارزه با طاغوت درآمد و به تکثیر و پخش اعلامیههای امام خمینی پرداخت. او با خلوص خاصی، عکس امام را به شیفتگان میرساند و با همکلاسیهایش، بی پروا علیه رژیم شاه بحث میکرد. |
| /a><> |
![]() | «شهید محمد شیخ شعاعی»، فرزند علی، متولد 1334 ، اعزامی از استان کرمان که در عملیات کربلای4 و در منطقه عملیاتی ام الرصاص به شهادت رسید. |
<> |
![]() | خانم ابراهیم پور همسر شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی «سید ابراهیم» است. مصطفی چند هفته قبل در اطراف حلب به شهادت رسید. ابراهیم پور دو روز قبل از شهادت مصطفی با او صحبت کرد. مصطفی در آن مکالمه یک خواب عجیب از وعده حضرت زهرا(س) را روایت کرده بود. |
/a><> |
![]() | علی سودی برادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عج) از لشکر ۳۱ عاشورا، خاطره ای از غواصان شهید عملیات کربلای۴ و کربلای ۵ را روایت میکند. |
<> |
![]() | عملیات کربلای هشت فرا رسیده بود. سیدمحمود شب عملیات طبق رسم شب های عملیات با دوستانش وداع کرد. او که به پهنای صورت اشک می ریخت به فرمانده اش گفت از این عملیات برنمی گردم. |
روایت برادر سردار شهید تازه تفحص شده از غواصان شهید لشکر عاشورا |
![]() | علی سودی برادر سردار شهید تازه تفحص شده منصور سودی فرمانده اطلاعات عملیات تیپ انصار المهدی(عج) از لشکر ۳۱ عاشورا، خاطره ای از غواصان شهید عملیات کربلای۴ و کربلای ۵ را روایت میکند. |
<> |
![]() | محمود کاوه دوران تحصیلات ابتدایی خود را در چنین شرایطی سپری کرد. از آنجا که خواست پدرش به هنگام تولد محمود این بود که وی را در سلک صالحان و پیروان واقعی مکتب اسلام قرار دهد |
«شهیداسماعیل فرجوانی»روایتی از دیدار مادر شهید با فرزند بی سرش |
![]() | حاج صادق آهنگران در بخشی از خاطرات خود می نویسد: |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-10 |
![]() | همیشه می گفت من لیاقت ندارم که فرمانده این بچه ها باشم. اینها همه نماز شب می خوانند. اون وقت من به آنها دستور می دهم من از روی هر کدام از آنها خجالت می کشم. |
زندگینامه شهید حسین لشکری (1331- 1388) |
![]() | همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست. |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-9 |
![]() | آن سالها، در زمان دستگیری و شکنجههای بعد از آن، مجید اگر اطلاعاتش را فاش میکرد، ساواک قادر به شناسایی و دستگیری عده زیادی از مبارزین دانشگاه و مسجد میشد؛ اما دهان مجید به گفتن نام هیچ مبارزی باز نشد. هیچ شکنجهای نتوانسته بود قفل دهان او را باز کند. |
شهدای تدارکات و پشتیبانی-8 |
![]() | این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس چندین بار مجروح گردید، اما هر بار دلبستگیاش به جبهه و بچههای خط مقدم او را از بیمارستان به مناطق جنگی کشاند تا اینکه سرانجام در عملیات تکمیلی کربلای ۵ به دریافت نشان شهادت نائل آمد. |
دختر شهید عماد مغنیه : پدرم آرزوی آزادی فلسطین را در سر داشت/a>/a> |
![]() | دختر شهید عماد مغنیه با بیان برخی ویژگیهای این شهید بزرگوار بهعنوان یک پدر و یک فرمانده مقاومت، گفت: پدرم رؤیای آزادی فلسطین را در سر داشت. |
![]() | ویرانی های جنگ ۳۳ روزه به تعبیر رهبری انقلاب قرار بود ویروسی باشد که شیرینی پیروزی در جنگ ۳۳ روزه را به کام جبهه مقاومت تلخ کند .اسرائیلی ها آنقدر در این جنگ تاسیسات عمومی و خدماتی و پل و مدرسه و بیمارستان و ... را زدند تا نه تنها مسیحیان و اهل تسنن بلکه شیعیان را هم رو به روی سید مقاومت قرار دهند . |
![]() | امروز 40 روز از خاکسپاری شهید حاج سید حمید تقوی میگذرد. شیرمردی که وقتی از خدماتش در سپاه پاسداران بازنشسته شد، خودش را خانهنشین نکرد و زندگی جدیدی را با فعالیتهای جهادی در قلب عراق آغاز کرد. |
![]() | یکبار با هم نشسته بودیم مسابقه تیم اورلاندو مجیک را که تیم محبوب محمودرضا بود تماشا میکردیم. محمودرضا به «شکیل اونیل» بازیکن معروف این تیم علاقه زیادی داشت و طبق معمول شروع کرد به تعریف کردن از این بازیکن که من حرفش را قطع کردم و گفتم: هر چقدر هم حرفهای باشد، به مایکل جردن که نمیرسد! گفت: شکیل اونیل با همه فرق دارد. |
«شهید فوزیه شیردل» از فیلم «چ» تا واقعیت در پاوه؛ شهیدی که ۳۵ سال گمنام بود |
![]() | شهید «فوزیه شیردل»، همان پرستار شهید فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا، به گفته خواهرش این شهید سی و پنج سال گمنام بوده و کسی او را نمیشناخته است. |
![]() | مهدی شجاعانه ایستاد و تا آخرین فشنگش را هم ایستاده و به زانو شلیک کرد اما دیگر جانی برایش نمانده بود نفسش به شماره افتاده بود و مدام یا حسین(ع) میگفت. |
![]() | باخدا عهد بسته بود تا بعد از دیدن فرزندش از دنیا برود و همین طور هم شد، با تولد فرزندش چند روزی کنارش بود و دوباره راهی جبهه شد. |
![]() | در اردوگاه اسرای جنگی دوباره تعدادی اسیر جدید را آوردهاند.لحظاتی میگذرد. درِ دخمه که باز میشود حمدالله در میان اسرای تازهوارد چهره آشنای پدر را میبیند. دیدن اسارت پدر، سختی اسارت را برایش دوچندان میکند. |
![]() | سمانه علیکاهی گفت: رضا مظلومیت خاصی داشت، بسیار نجیب بود و هنگام صحبتکردن نگاهش به زمین بود به نوعی میتوانم بگویم همین خصوصیات باعث شد که به درخواست ازدواج او پاسخ مثبت بدهم. |
![]() | رهبر انقلاب فرمودند: مصطفی احمدی روشن، شهیدی که شهادتش دل ما را سوزاند... امام را درک نکرد، جنگ را درک نکرد، دوران انقلاب را درک نکردند، اما اینجور با شجاعت، با شهامت درس میخوانند، تحصیلات میکنند، مقامات عالی را طی میکنند. |
![]() | دکتر سید حمید علمالهدی برادر کوچکتر شهید علم الهدی: سید حسین بسیار مودب و منظم و مومن و خیلی اجتماعی، صمیمی و شوخ بود. |
![]() | آیت الله غفاری با روحیة قوی در بازجوییهای انجام شده عملاً مآموران را در نیل به اهدافشان ناکام میگذارد و همواره در تمامی بازجوییها و نوشته ها از امام با عظمت یاد می کرد. حتی بارها دستگیری و شکنجه های بسیار هم ایشان راهی که استوار در آن قدم نهاده بود بازنگذاشت، در این مطلب به صورت خلاصه به زندگی نامه شخصی و مبارزاتی و علمی ایشان می پردازیم. |
سرداری که با یک پا می جنگید / دوباره دختر سه ساله ای یتیم شد |
![]() | در بین مصیبتهای امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سهساله امام حسین اشک میریخت و عاقبت هم وقتی دخترش سه سال بیشتر نداشت به شهادت رسید. |
![]() | فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح گفت: در بعضی نقاط برای انجام کار تفحص حتی جادهها قطع شده بود. جاده سیدالشهدا از این جمله بود. گفتم خدایا تکلیف ما اینجا چیست؟ وسط هور در دریا و این همه آب. میبایست پل بزنیم ... |
شهیدی که با یک کلمه 4 اسیر گرفت /سرداری که در لحظه شهادت روزه بود | |
![]() | این شهید عزیز ما مظلوم و گمنام بود در عین اینکه تمام امور لشکر را به تنهایی می چرخاند اما هیچ جا حاضر نبود اسمی از ایشان برده شود وقتی ما از تبلیغات لشکر یک عدد فیلم ایشان را خواستیم اصلا وجود نداشت... |
![]() | اگر اتحاد حوزه و دانشگاه به هم بخورد ما درجا خواهیم زد و با احتمال زیاد شکست خواهیم خورد. و در تداوم انقلاب و در ادامه جنبش ملت ایران تا رسیدن به پیروزی نهایی ضرورت دارد این دو قشر با هم متحد باشند. |
![]() | منابع خبری لبنانی چندی پیش گزارش داده بودند که نیروهای حزب الله توانستند پیکر شهید ذوالفقار حسن عزالدین را که تروریستهای تکفیری پس از به شهادت رساندن وی با خود برده بودند پس بگیرند. اما این خبر از سوی خانواده این شهید و حزبالله و مقاومت اسلامی تایید نشده است و بدون شک پیکر شهید کماکان در تصرف تکفیریهای داعش قرار دارد. |
![]() | کمتر کسی هست که فیلم «چ» را دیده باشد و شهید اصغر وصالی را نشناخته و برایش شخصیت، زندگی و فعالیت این شهید بزرگوار جالب نشده باشد؛ فرمانده مقتدری که در منطقه دولاب تهران به دنیا آمد و دورههای چریکی را در میان مبارزان فلسطینی طی کرد و پس از ورود به ایران، توسط رژیم شاه بازداشت شد. |
تصاویر منتشر نشده از سردار گمنام انقلاب / اطاعت از امر ولی یعنی این! | |
![]() | معتقد بود: "ما به جنگ آمدهایم، نه آتش بازی، هر کجا که مسوولان تشخیص دهند، ما آمادهایم ... جنگ برای ما یک وظیفه شرعی است، آن هم در هر مسوولیتی و مکانی که باشد، اگر ادای وظیفه در جنوب باشد، بسم الله ! اگر در غرب است ... اگر در مریوان ...، آماده ایم." |
پدری که او را به نام پسرش میشناسند / شهیدی که غنیمت های مدرن را جمع آوری می کرد+تصاویر | |
![]() | و حالا حاج حسین افتخار میکند که مردم او را به نام پسرش میشناسند و میگویند:حاج حسین، پدر شهید احمد حجازی! |
![]() | ای پدران و مادران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمیتوانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. مانند مادر وهب جوانانتان را به جبهه بفرستید و حتی جسد او را تحویل نگیرید |
مادر آخرین شهید در فتنه۸۸: بچههای علیرضا نه پول دارند نه پارتی، نه حمایت بنیاد شهید | |
![]() | مادر یک شهید در فتنه۸۸ از فضاسازی رسانهها برای عدم محاکمه سران فتنه ناراحت است. میگوید: ۴سال طول کشید تا ثابت شد، جانباز است. جانباز ۷۵درصد سپاه بود، اما بنیاد شهید فقط ۴۰ درصد به او داد. فراموش شدن او ظلم درحق همه شهدای فتنه است. |
چه کسانی و چگونه یگان موشکی سپاه را تأسیس کردند / "این ۱۳ نفر" + عکس و جزئیات کامل | |
![]() | "پس از مذاکرات و بیهیچ تعللی تشکیل یگان موشکی در دل توپخانه سپاه پاسداران کلید خورد و «۱۳ نفر» از نیروهای باسابقه توپخانه بههمراه چند نفر مترجم برای گذراندن آموزش بهکارگیری موشک رهسپار سوریه شدند". |
![]() | شهید جواد سرافراز استعداد عجیبی در تشکیلات و انسجام نیروها داشت و در برنامههایی که به ابتکار او و دیگر یارانش طراحی میشد، انسجام و توان و مدیریت تشکیلاتی به وضوح قابل ملاحظه بود. با مساعدت شهید سرافراز و همفکرانش، انجمن اسلامی دانشجویان به سرعت در دیگر شهرهای هند تشکیل شد. او معتقد بود در مبارزه باید با برنامه و به طور منسجم پیش رفت و همین امر از او چهرهای شاخص و مبارز ساخته بود. |
![]() | هرچه خانواده اسرار کردند او جبهه را برگزید و در جواب آنها گفت: جوانان این مملکت و دوستانم در جبهه ها هستند و از این کشور دفاع می کنند ، شایسته نیست من به دانشگاه بروم. حضرت امام ، جنگ را محور می داند و ما مطیع امر امام و رهبرمان هستیم. |
![]() | بروید و بسیجی باشید. تنها نام بسیجی روی خودمان گذاشتن هم چیزی را درست نمیکند، باید تفکر بسیجی را گسترش داد. دشمن از همین تفکر میترسد... |
![]() | «اشباح قدرتمند» شاید تنها توصیفی باشد که بتواند قدرت نهفته در پس چهرههای آرام و خندان و شوخطبعی آنها را توصیف کند؛ مردانی که تنها یادگار رشادتهای آنها، فرنچهای روی سینه و بازویشان است... |
![]() | دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است. |
![]() | فرزند شهید علی عهدی گفت: پدرم در وصیتنامه خود به پشتیبانی از ولایت فقیه تأکید داشتند و بر نماز جمعه و ازدواج جوانان سفارش ویژه کرده بودند. |
نامه «شهید محمد جعفری منش» که فرصت ارسال به «امام خامنهای» نیافت | |
![]() | این اواخر خودش هم میدانست دیگر زیاد دوام نمیآورد. بی تاب دیدن آقا شده بود. چند ماه پیش بود که به ما گفت: اینطور نمیشود. خودم باید یک نامه برای آقا بنویسم و بگویم که دوست دارم ببینمشان. این نامه نوشته شد اما فرصت ارسال نیافت. |
![]() | عکس بزرگی از صدام آنجا نصب کرده بودند که روز سوم- چهارم، به دست بچه ها تکّه تکّه شد. هنگام عبور از میان شهر، مردم برای تماشای اسرا به خیابان آمده بودند. بعضی ها ناراحت بودند و بعضی خوشحالی می کردند. |
![]() | همسر شهید محمود کاوه در سالروز شهادتش گفت: سه اصل خلوص نیت، اهمیت به بیت المال و پشتیبانی از ولایت مطلقه فقیه رمز موفقیت شهید کاوه بود و صداقت و دوری از غیبت مهمترین خصوصیت اخلاقی شهید کاوه بود. |
مادر شهید تازهشناسایی شده: ۳۲ سال انتظار کشیدم ، انگار وسط شعلههای آتش، خاکستر میشدم | |
![]() | مادر شهید علیمددی میگوید: اینکه شما میپرسی انتظار چگونه بود مثل این است، حال کسی را پرسیده باشی که در آتش آنقدر سوخته که فقط خاکسترش باقیمانده و در این شرایط به او بگویند چه حالی داری؟ چه جوابی میشنوید؟ از این حال بدتر هم هست؟ |
![]() | علیاصغر اصغری ترکانی میگوید: وقتی سالها از شهادت پدرم گذشت و زمان طولانی شد، دیگر درمیان شهدای گمنام پدرم را حس میکردم. یکی از علایق ایشان بود که گمنام بماند، بازگشت پیکرش قطعا حکمتی دارد که هنوز نتوانستهام آن را حلاجی کنم. |
![]() | شهید چمران در مورد حماسه پاوه میگوید: در این چند روز مصیبت، میتوانم به جرأت بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و با این که در درون خود گریه میکردم؛ در ظاهر، قدرت خود را به شدت حفظ میکردم تا لحظهای که در فرمانداری ... |
![]() | وقت آنست که اعلام کنیم آقایان مسئول و رسانههای خاص که نور چشمی مسئولانید، دیگر آسوده بخوابید که جعفری منش به شهادت رسید و جعفریمنشهای این شهر همه در آستانه از دست رفتند. |
![]() | «محمود یک طلبه معمولی نبود. از همان ابتدا نسبت به مسائل سیاسی و فرهنگی ایران و افغانستان و کشورهای دنیا توجه داشت. تربیت شده حوزه علمیهای بود که امام خمینیها رنگ انقلاب و استقامت را جور دیگری به آن داده بودند.» اینها گفتههای پدر طلبه جوانی است که بعد از بازگشت از سوریه پاهایش در خاک سرزمین عمه سادات جا مانده بود. |
![]() | متن موجود گوشه ای از سرگذشت 45 روز از زندگی یک بسیجی ساده و بی ادعا که به قول خودش انگار 45 سال طول کشیده که حالا بعد از گذشت سالها که ترجیح داده بود تو دلش بمونه برای همه یا لااقل اونایی که دلشون برای عزت و سربلندی این مملکت می تپه بیان کنه. |
![]() | سردار شهید مصطفی مانیان که در 10 سالگی پیشنماز مدرسه و مکبر و مؤذن مسجد محله بود، چند ماه قبل از شهادت زمانی که همسرش خبر قبولی در رشته الهیات دانشگاه را تلفنی به او داد، بیدرنگ پاسخ داد: دانشگاه الهیات من همین جبهههاست. |
![]() | 1-دو روز روزه بگیرد 2-تعداد1010 بار صلوات بفرستد 3-پنج بار تسبیحات حضرت زهرا(س) را بگوید 4-مبلغ 100 ریال در راه خدا صدقه بدهد 5-به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) در شهرری برود 6-مبلغ 50 ریال برای کمک به هزینه های حرم، به داخل ضریح حضرت عبدالعظیم (ع)بیاندازد. |
تنها نظامی که مقام معظم رهبری به او اقتدا کرد/شهیدی که امام از خبر شهادتش شوکه شد +تصویر سازی | |
![]() | او با بیش از 2500 ساعت، بالاترین ساعت پرواز جنگی را در جهان داشت و با بیش از 40 بار سانحه و بیش از 300 مورد اصابت گلوله بر هلیکوپترش باز هم سرسختانه جنگید. |
![]() | در پاسگاه، رئیس رو به روحانی کرد و گفت: چرا از شخص اول مملکت تعریف نمیکنید!حجت الاسلام شیخ مهدی شاه آبادی با صدای بلند در جمع مردم و افراد پاسگاه جواب داد: «من نان امام زمان را نمیخورم که حلیم مشهدی عباس را هم بزنم!» |
![]() | شهید نادر مهدوی از شاخص ترین شهدای ضد امریکایی است که با ناوگروه ذوالفقار کابوسی برای آمریکا در خلیج فارس بود |
![]() | .بچهها! شما دل پاکی دارید، التماستان میکنم از خدا بخواهید جنازهای از من باقی نماند و مفقودالأثر شوم |
![]() | آخرین ملاقاتهای فرزندان دهه ۵۰ و دهه۶۰ با پدران شهیدشان اگرچه در ۸ سال دفاع مقدس که هر روزخبر شهادت رزمندهای و پیکر غرق به خون شهیدی به شهر میآمد طبیعی جلوه میکرد. اما لازم است برای مرور رشادتها به تصاویر معصومانهشان رجوع شود. |
![]() | با یازده بار رفتنم به جبهه در کل ۴۴ مرتبه زیرِ پای سرنشینان خودروهایی بودم که به طرف منطقه میرفت. |
![]() | نفسهایی که سالها به شماره افتادهاند، چشمهای پرفروغشان که به امید شهادت لحظه شماری میکنند، شاید تنها واژه "ایثار" بتواند تفسیرگر رشادت این دلاورمردان باشد.جانبازان. |
ماجرای تشویقی سپاه به یک فرمانده/توجه شهید برونسی به حفظ بیت المال | |
![]() | شهید برونسی رفته بود مکه. وقتی برگشت، با همسرم رفتیم دیدنش. خانهشان آن موقع، در کوی طلاب بود. قبل از این که وارد اتاق بشویم، توی راهرو چشمم افتاد به .یک تلویزیون رنگی، با کارتن و بند و بساط دیگرش |
![]() | مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟ |
![]() | چهره های نورانی که صافی دل های صاحبانش را فرباد می زند، پیراهن های پارچه ای که همه روی شلوار ها است، با شلوارهای ارزان قیمتی که گاهی خاکی است .و گاهی .لجنی و صورت هایی با محاسن تنک و دلنشین |
![]() | یکی از شبهای شهریور سال ۶۰ منافقین وقتی مطمئن شدند مردی در خانه نیست در حالی که سفره شام پهن بود در حیاط را میزنند و به محض اینکه منیره به جلوی در منزل میرود، نارنجک را داخل خانه پرت میکنند |
![]() | « هیچی نداشت. نه پلاک، نه کارت شناسایی! هیچ جای لباسش هم نوشته ای به چشم نمی خورد که بشود شناسایی اش کرد. فقط معلوم بود از غواصان کربلای پنجی بوده. |
![]() | «حاج داوود کریمی»آن مجاهدِ زجرکشیده، با بسیاری از هم ردیفان خود اختلاف سلیقه و مرام داشت اما بر سر میراثِ حضرت روح الله، با هیچ کس، حتی رفقا و هم قطاران قدیمی اش معامله نکرد و به پای آن ایستاد؛ افتخار و توفیقی که نصیب جمعی از مدعیانِ هم سفره گی با او، نشد. |
![]() | پرسیدم: چه اتفاقی افتاده عباس؟ به کجا میروی؟ او که با دیدن من غافلگیر شده بود، اندکی ایستاد و گفت: پیرمرد را برای استحمام به گرمابه میبرم. کسی را ندارد و مدتی است که به حمام نرفته... |
![]() | رهبر انقلاب با اشاره به خاطرهای از شهید اندرزگو تعریف کردند: یک روز آقای اندرزگو را در بازار «سرشور» مشهد دیدم که چند خروس در عقب موتور خود داشت. زنبیل را که کنار زدم، دیدم زیر پای خروسها پر از نارنجک و اسلحه است |
![]() | همه آماده شروع عملیات بودند، اما پشت یک میدان مین گیر افتاده و مانده بودند. شهید مصطفی ردانی پور به حضرت زهرا(س) متوسل شد و لحظاتی بعد قرآن را باز کرد و به آیات آن نگاه کرد. |
![]() | به امام زمان(عج) متوسل شدم و با آن امام عزیز، خیلی درد دل کردم و نذر کردم که اگر پایم خوب شود و از دست این تیم پزشکی نجات پیدا کنم دو هزار رکعت نماز به نیت آقا بخوانم. |
![]() | سه برادر در حساس ترین نبردهای های سال های دفاع مقدس، بر خاک افتادند و مادرشان، پیکر آنان را تا بهشت زهرای تهران مشایعت کرد. |
![]() | دویدم سمت درب بیمارستان. از کنار دیوار رفتم و همین که در راهرو پیچیدم و چند قدم آن طرفتر احمد را دیدم. چهرهاش غضبناک بود. ترسیدم؛ خواستم برگردم که حاجى گفت: کجا؟ |
![]() | حس کنجکاوی ام باعث شد تا خودم از او دعوت نمایم . وقتی به چشمانش نگاه کرده و خودم رو معرفی کردم ، صلابت خاصی در چهره اش دیدم . کلام او که با سادگی خاصی ادا می شد به دل می چسبید،خلاصه دست او رو گرفته و به کابین اوردم . و این اولین باب آشنایی ام با او بود. |
![]() | شهید برونسی، فرمانده تیپ که شد. به اجبار یک ماشین تحویل گرفت؛ یک راننده هم میخواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. |
![]() | شهید حبیب خلیفه سلطانی پانزدهم اردیبهشت 1328، در شهرستان اصفهان چشم به جهان گشود. بیست و سوم اردیبهشت 1361، با سمت قائم مقام سپاه منطقه هفت در ساوه بر اثر سانحه رانندگی به شهادت رسید. |
![]() | شهید شرعی هرچند روحانی بود اما در جمع بچه های مهندسی جهاد مسئول تبلیغات و نماز جماعت نبود. پیک موتوری بود و تیکه کلام همیشگی اش این بود که: «بگویید چه کار کنم؟». |
![]() | ماجرا از آنجا یی شروع شد که لشگر ۲۷ از اردوگاه کرخه به سمت اردوگاه کارون حرکت کرد در مدت کوتاهی که در کارون بودیم (شاید حدود ۲۰ روز) کمتر روزی شاهد آفتاب بودیم ومرتب هوا یا ابری ویا بارانی بود. |
![]() | شهید مرتضی مطهری که از اساتید حوزه و دانشگاه و از جمله نظریه پردازان انقلاب اسلامی بود، در ۱۲ اردیبهشت ۵۸ توسط گروه منحرف فرقان به شهادت رسید. |
![]() | ناصر روز ۲۱ بهمن ۵۷ با فعالیت در کمیتههای مردمی، به مبارزه با دشمنان انقلاب اسلامی ادامه داد. |
![]() | تمام راه حاج همت حرفی نزد. سرنشینان خودرو سعی کردند تا با هر بهانهای مقصد را از او بپرسند، ولی حتی در لابهلای شوخیهایی که میکردند نتوانستند حرفی از همت بشنوند. او تنها میگفتم: «بعداً خواهید فهمید.»/span> |
![]() | از مسئولین عزیز و مردم حزبالهی میخواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بیحجابی زدهاند، ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمام تر جلو این فسادها را بگیرید./span> |
![]() | از روز آشناییم با او در آسایشگاه عملیات سپاه سردشت که برای اولین بار در مورخه 21/1/64 با همدیگر و بسیاری از یاران سفرکرده و بازمانده از سفر نان و سیب زمینی خوردیم تا امروز که او ما را به جای گذاشت و رفت یک ذره از ارزشهای اصولی و اعتقادی و ولایتی و اخلاص و تمامی فضایل اخلاقیش فاصله نگرفته بود. |
![]() | مادرش می گوید:پس از شهادت فرهاد، چیزی حدود ۶ ماه حضورش را در خانه احساس می کردم. برای رفع دلتنگی، لباس هایش را مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم که صدایی از آشپزخانه شنیدم. کسی خانه نبود و تعجب کردم. از پشت در نگاه کردم.پرده تکان خورد و سایه ای دیدم. همان شب به خواب خواهرش آمد... |
بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده | |
![]() | اصرار کردم«بگذار بچهها شب بروند حمید را بیاورند.هنوز دیر نشده.» |
![]() | دانشجوی مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت باشی و بروی زیر رگبار گلوله عجیب نیست؟ آدم باید خیلی کله شق باشد که همه چیز را ول کند و بزند به بیابان، میان بسیجی های خاکی. حاج احمد متوسلیان را می گویم. فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسول الله. |
![]() | شهر هویزه را به سهام خیام هم می شناسند، دختری که ۸ مهر ۵۹ با عراقی ها درگیر شد. سهام به عراقی هایی که موقع برداشتن آب مزاحمش شدند، گفت مگر شمر هستید که نمی گذارید آب برداریم؟ آن ها هم گلوله ای به پیشانیش زدند و شهیدش کردند. مردم خشمگین شدند، راه پیمایی کردند، به عراقی ها حمله کردند و شهر را آزاد کردند. هویزه از آن روز تا دی ماه ۵۹ آزاد بود و دی ماه دوباره اشغال شد. |
![]() | آخرین کلمه شهید که پشت بی سیم می گفت این بود: حسین حسین شعار ماست... هیچگاه یادم نمی رود همین که گفت: حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار و ناگهان ترکش خمپاره حنجره مبارکش را پاره کرد و سرشان را از بدن جدا نمود. |
![]() | در منطقه نوسود پاوه در سنگر جا نبود که جمشید بخوابد، وقتی برای نماز صبح از خواب بیدار شدم، از سنگر بیرون آمدم دیدم که جمشید بیرون سنگر خوابیده و از سرما به خود میلرزد، او را بیدار کردم، من را به خداوند قسم داد که تا زندهام، این موضوع را بازگو نکن. |
![]() | واقعاً سراپا مطیع امام(ره) و مقام معظّم رهبری بود؛ آنچه را که می شنید، سعی میکرد به نوعی عمل کند و بر زمین نماند. بعضی ها دنبال ادای تکلیف نیستند؛ به دنبال این هستند که باری به هر جهت، یک کاری کرده باشند. ولی ایشان به دنبال این بود که حتماً وظیفه ای را انجام بدهد و کاری را دنبال کند که تکلیفش است. |
![]() | با چشمانی اشک آلود نشسته بود به تأدیب نفس. با تشر به خود می گفت: مهـــدی! خیال نکن کسی شده ای که این ها این قدر به تو اهمیت می دهند. تو هیـــچ نیستی، تو خــاک پــای بسیجیانی... |
![]() | عقبه ای که حسن آقا از خودش به یادگار گذاشته با ایجاد یک فرماندهی مقتدر موشکی که همواره آن را به عنوان توان موشکی و بازوی ولایت از آن یاد می کرد این می تواند هر تهدیدی را بر علیه نظام اسلامی خنثی بکند و یک اطمینان و ایمنی را برای این کشور به عنوان یک فرصت فراهم نماید. |
![]() | دز میان گردانهای گوناگون حاضر در دفاع مقدس، شاید با جرات به توان گفت که تنها بچههای تخریبچی بودند که بیشتر از همه به شهادت نزدیک بودند. آنها هر لحظه باید خود را برای رفتن به عروج آماده میکردند. |
![]() | خودتان را زحمت ندهید اگر امام بگوید هرکجا که باشد آماده هستم و من باید به مملکت خودم خدمت کنم ... |
![]() | این بنده حقیر متذکر میشوم که هر چه آقایی و عزت است در خدمتگزاری درگاه این اوصیاء و برگزیدگان الهی است. تا توان دارید در راه خدمتگزاری به این اولیاء الله کوتاهی نکنید، که خود آنها بزرگواری دارند و پاداش بیش از حد میدهند... |
![]() | بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن... |
![]() | جانبازی که ماند و دید وعده شهید باکری را هم دید و هم چشید که در وصیتنامهاش گفت: "دسته جاماندگان از جنگ که به گذشته خود وفادار میمانند از شدت مصائب دق خواهند کرد" ... |
![]() | آرام و بی سرو صدا ساک کوچک و جمع و جوراش را برداشت و به داخل حیاط رفت . نمی خواست صدایی بلند شود و باعث بیدار شدن دو دختر دلبند دو ساله و چهار روزه اش شود... |
![]() | مرحوم پدرم اسرار داشت که فرزندانش پس از رسیدن به سن تکلیف و کسب حداقل توانایی لازم برای حمل اسلحه به جبهه اعزام شوند و در دفاع از کشور عزیزمان مشارکت جویند... |
![]() | گفتم میشنوی چه آهنگ حزینی دارد ؟ گفت: آری این صدای ... است که میخواند. گفتم: نه, نه خوب گوش کن من صدای قافله را میگویم قافله دو کوهه که دارد دور میشود... |
![]() | شهید کاوه که همیشه عملیاتها و اقداماتش موجب تحیر فرماندهان بود توانست با کمترین نیروی عملیاتی منطقه اشغال شده بسطام را در مدت 24 ساعت از دست عناصر ضد انقلاب آزاد کند... |
![]() | زندگی نامه و تصاویر این شهید بزرگوار توسط فرزند ایشان برای سایت شهید آوینی ارسال شده است ... |
![]() | بسیاری از سه گانه تفکر – فرهنگ – تمدن نام برده اند. زنجیره ای که هر پدیده و واقعه و تحول انسانی و اجتماعی را می توان در ذیلش تحلیل کرد... |
![]() | آقای مردشور گفت تا شما بیرون نروید من او را نمی شویم، داخل یک پلاستیک پیچیده بودنش، گفتم برید کنار، چادرم را انداختم، گفتم من خودم پسرم را می شویم. طاقتش را هم دارم. |
هدی و طه جان! دیگر بابا آب داد تمام شده است زمان، زمانِ بابا خون داد است | |
![]() | در یک سو لشکر اسلام به رهبری امام خمینی اقتدا به حسین نمود و پرچم سرخ آزادگی و نجات و سعادت و انسانیت و در یک کلام اسلام را بر افراشته است و در سوی دیگر وارث یزید،صدام می کوشد پرده سیاه ظلمت بار ننگ و استعمار را با نام آمریکای متجدد و آزادی حقوق بشر به عنوان ارمغان، عرضه بدارد که به فرموده اله در قرآن مجید: ان کید شیطان کان ضعیفا. آری بدرستی که دشمن ضعیف است. |
![]() | جوسازیهائی برای برادران دینیمان می نمائیم و اختلاف سلیقه را به مسایل خطی میکشانیم و باعث تضعیف خود و تقویت دشمنان اسلام می شویم. |
![]() | اخبر سقوط اسلامآباد غرب در تهران مردان شورای عالی دفاع را سردرگم کرده بود. آنان هنوز گمان می کردند با ارتش عراق طرفند و لذا آغاز این حمله با دانستههای آنان از توانایی ارتش عراق نمیخواند ... |
![]() | حاج احمد! دل دوکوهه برایت تنگ است. دل بسیجی ها. بی تو چرا دروغ؟ سخت می گذرد به ما! این همه سخنران، هیچ کدامش تو نیستی. این همه جبهه، در هیچ کدامش تو نیستی. این همه جنگ، نیستی، نیستی، نیستی! ... |
![]() | از مخالفت هم نباید بترسیم، تا مخالفت نباشد کار خوب ما معلوم نمی شود. مخالف که اشتباهات ما را گفت، ما را به کارمان بیشتر آشنا می کند. دهان مخالف را که ببندیم خودمان به بیراهه می رویم. خودمان به دیوار می خوریم چرا که کسی نیست که خطرهای بین راه به ما بگوید. |
![]() | شاید وقتی پیکر شهید علی هاشمی بعد از 22 سال خودش را نشان داد و «سردار هور» نقل مجالس شد، تازه خیلی ها فهمیدند که هوری هم بوده است و سرداری داشته. |
![]() | هیچ کس به درستی نمی داند که در این روز درناک ، چه بر سر سرداران قرارگاه نصرت آمد. شاهدان می گفتند که هلی کوپترهای عراقی در فاصله کمی از قرارگاه خاتم4 به زمین نشسته اند |
![]() | ارتباط من با حسین ، ارتباط دو دوست بود ، دوستانی که دوستیشان در خون و جنگ عمیق تر و هر چه زمان میگذشت عاشقانه تر بود. گر چه هیچگاه بزبان و بیان نمی آمد ولی چشمانمان بیکدیگر این عشق را منتقل می کرد. |
![]() | حاج احمد در آخر صحبتهایش، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود، گفت: خدایا! راضی نشو که حاج احمد زنده باشد و ببیند ناموس ما، خرمشهر ما، در دست دشمن باقی مانده. خدایا! اگر بنابراین است که خرمشهر در دست دشمن باشد، مرگ حاج احمد را برسان! |
![]() | حاج آقا دیانی از دوستان آقا مجتبی ایستاد به قبله، مجتبی جلوی پیش نماز، نماز ظهر و عصر را خواندیم. نماز که تمام شد، آقا مجتبی به من تاکید کرده بود که روضه مادرش حضرت زهرا(س) را سر قبرش بخوانیم . |
![]() | بی تعارف بگویم که اگر صیاد را فراموش کنیم به خودمان ظلم کرده ایم و به همین دلیل است که هیچ گاه به خود اجازه نمی دهم صدای این شهید در درونم خاموش شود. فرمانده ای که وقتی حکم فرماندهی او بر نیروی زمینی ارتش امضا می شد با همان لباس های خاکی اش زیر آتش در تکاپوی جهاد بود و آن جا هم که کارش گیر می کرد و در محاصره ضد انقلاب قرار می گرفت تنها به نمازش اتکا می کرد و همان “دعای فرج” که می گویند همیشه می خوانده است... |
![]() | احتمال شکست محورهای دیگر هم زیاد بود، آن هم با کلی شهید. پاک در مانده شدم. ناامیدی در تمام وجودم ریشه دوانده بود. با خودم گفتم چه کار کنم؟ سرم را بلند کردم روبه آسمان و توی دلم نالیدم که: خدایا خودت کمک کن. از بچهها فاصله گرفتم؟ اسم حضرت صدیقه طاهره (س) را از ته دل صدا زدم و متوسل شدم به وجود شریفش. زمزمه کردم: خانم خودتون کمک کنین. منو راهنمایی کنین تا بتونم این بچهها رو حرکت بدم. وضع ما رو خودتون بهتر میدونین.... |
![]() | بعد از نماز صبح و خواندن زیارت عاشورا، به سمت منطقه مورد نظر در تپه هاى فکه حرکت کردیم. از روز قبل، یک شیار را نشانه کرده بودیم و قرار بود آن روز درون آن شیار به تفحص بپردازیم. |
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() |
|
![]() | « حاجی خیر ببینی. بیا پایین تا کار دست خودت و ما نداده ای. بچه های اطلاعات هستن. هرچی بشه ، به ت میگیم به خدا.» رفته بود بالای دپو ، خط عراقی ها را نگاه می کرد؛ با یک طرف دوربین . آن طرفش رو به بالا بود. گفت «هرموقع خدا بخواد ، درست می شه . هنوز قسمتمون نیس...» یک دفعه از پشت افتاد زمین . دوربین هم افتاد جلوی پای ما .تیر خورده بود به چشمی بالای دوربین. خندید. گفت « دیدین قسمت من نبود؟» ..... |
![]() | سریع دوربین را درآوردم و خواستم از آخرین لحظات حیات محسن عکس بگیرم، ولی دوربین یاری نکرد. به دوربین التماس میکردم. هر چه بر دکمههایش کوبیدم، فایدهای نداشت..... |
![]() | به سنگر تکیه زده بودم و به خاکها پا میکشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم.داشت رد میشد. سلام و احوالپرسی کرد. پا پی شد که چرا ناراحتم. با آن قیافهی عبوس من و اوضاع و احوال، فهمیده بود موضوع چیه. صداش آرام شد و با بغض گفت«چیه؟ ناراحتی که چرا نرفتی عملیات؟ خوب برو! همه رفتند، تو هم برو. تو هم برو مثل بقیه. بقیه هم رفتند و برنگشتند.» |
![]() | با خودش عهد کرده بود تا نیروى دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس مى رفت، نه شوراى عالى دفاع.یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود. گفت «به دکتر بگو بیا تهران.»گفت «عهد کرده با خودش، نمى آد.» |
![]() | هرسه تاشان فرمان ده لشکر بودند ؛ مهدی باکری ، مهدی زین الدین و اسدی. می خواستیم نماز جماعت بخوانیم . همه اصرار می کردند یکی از این سه تا جلو بایستند، خودشان از زیرش در می رفتند. این به آن حواله می کرد، آن یکی به این . بالاخره ..... |
![]() | اوایل جنگ بود . در جلسه ای بنی صدر بدون « بسم الله » شروع کرد به حرف زدن ، نوبت که به صیاد رسید به نشانه ی اعتراض به بنی صدر که آن زمان فرماده کل قوا بود ، گفت :« من در جلسه ای که اولین سخنرانش بی آنکه نامی از خدا ببرد ، حرف بزند ، هیچ سخنی نمی گویم . » ..... |
![]() | یکی از پاسدارها که اسلحه یوزی داشت، سرکوچه ایستاده بود و داد می زد:اگه مردی بیا بیرون، چرا رفتی قایم شدی، بیا بیرون دیگه. قصد بیرون آمدن نداشت؛ ضامن نارنجک را کشیده بود و مدام تهدید می کرد که اگر به سمتش برود، نارنجک را پرت می کند بین مردم؛ چند دقیقه ای به همین نحو گذشت، ناگهان آن منافق از پشت پله ها پرید بیرون. ..... |
![]() | رفته بود پیش یک گروه چپی گفته بود ما همه داریم یه کارهایی می کنیم بیایید یکی بشیم. گفته بودند: تصمیم با بالادستی هاست. باید با اونا صحبت کنی. شرط هم کاری اینه که ایدئولوژی ما رو قبول کنین! |
![]() | در دوران تحصیل در آمریکا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود که توجه همه را به خود جلب کرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور کند. من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع کردم به دویدن. از قضا کلنل «باکستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. ... |
![]() | نیمه هاى شب بود که نهج البلاغه میخواند. من نگاه کردم به ایشان، دیدم چهره اش برافروخته شده و دارد اشک میریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج البلاغه را نگاه کردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج البلاغه را باز کردم، دیدم همان خطبهاى است که حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله میکند و مبفرماید :أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟ کجاست... |
![]() | امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را میدیدیم. بچهها توسط بیسیم شهادتنامه خود را میگفتند و یک نفر پشت بیسیم یادداشت میکرد. صحنه خیلی دردناکی بود. بچهها میخواستند شلیک کنند، گفتم: ما که رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانکها همه طرف را میزدند و پیش میآمدند.... |
![]() | در جبهه غرب روی تپه ای مستقر بودیم. ملخ ها زاد و ولد داشتند و همه را به ستوه آورده بودند. هر کجا را که پا می گذاشتی پر از ملخ بود. حتی داخل چکمه و پوتین ها و پاچه شلوار و ... خلاصه هر کجا که راهی می یافتند وارد می شدند، ظاهراً چاره نبود جز آن که به شهر برویم و چند جوجه خریده و با خود به منطقه بیاوریم... |
![]() | ... گفتند: «ساعت 8:30 صبح آقا زنگ زدند و پرسیدند شما نرفتید مراسم تشییع؟ گفتیم، داریم میرویم؛ فرمودند: مراسم تشییع در حوزهی هنری است؟ گفتیم: بله. فرمودند: من دلم گرفته، دلم غم دارد؛ میخواهم بیایم تشیع پیکر پاک شهید آوینی». |
![]() | در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند. |
![]() | در آستانه عملیات بیت المقدس، دشمن دست به تحرکات گسترده ای زده بود و مرتبا نیرو و تجهیزات به جبهه های جنوبی ارسال می کرد. لذا از سوی نیروی هوایی تدبیری اندیشیده شد تا ضربه ای کاری به دشمن وارد شود لذا بعد از کسب اطلاعات لازم و تهیه نقشه های پروازی، تصمیم بر این شد که در یک عملیات گسترده هوایی عقبه دشمن از جمله نفرات و تجهیزات آنها از ارتفاع بالا بمباران شدید شود. |
![]() | ایشان برای واپسین بار در جمع رزمندگان لشکر ۲۵ کربلا سخنرانی کردند. پس از جلسه سخنرانی و اقامه نماز ، رزمندگان برای عرض ارادت به ایشان روی آوردند، برای جلوگیری از فشار و ازدحام، اطرافیان از برادران خواستند که از این کار صرف نظر نمایند؛ ولی آنان به واسطه عشق و علاقه بی پایانشان نسبت به روحانیت معظم، دست بردار نبودند ایشان در جمع مسئوولان پایگاه گفتند:... |
![]() | در عملیات بازی دراز هلی کوپتر های عراقی به صورت مستقیم به سنگر های بچه ها شلیک می کردند و اوضاع وخیمی را ایجاد کرده بودند در همان وضع یکی از نیروها به سمت محسن رفت و با ناراحتی گفت : « پس آنهایی که قرار بود مارا پشتیبانی کنند کجایند ؟ چرا نمی آیند !؟ چرا بچه ها را به کشتن می دهی !؟ وزوایی سرش را برگرداند ، نگاهی به آسمان انداخت و همه را صدا زد صدایش در فضا پیچید که می گفت : « الم تر کیف فعل ربک با صحاب الفیل ... » ... |
![]() | این شهیده بزرگوار با اوجگیری مبارزات مردم در جریان انقلاب اسلامی در تظاهرات و راهپیماییهای مردمی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت کرد و با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه پاسداران به جمع این خیل عاشق پیوست و دورههای آموزشی را با موفقیت به پایان رساند.و با آغاز جنگ تحمیلی درشهر آبادان را ترک نکرد و دوشادوش برادران رزمنده به دفاع ازخاک کشورش پرداخت . |
![]() | وقتی خبر شهادت شهید شیرودی را به حضرت امام رساندم ایشان شدیدا منقلب شد و متاثر گشت و پس از آنکه اشک از چشمانش سرازیر شد فرمود :«شیرودی آمرزیده است.» |
![]() | حاج احمد متوسلیان در مریوان و پاوه، هر عملیاتی که انجام داد با خون دل بود، او بنی صدر را تهدید کرد که تو در خواب هم مریوان را نمیبینی.» بنی صدر هم گفت: تو در حدی نیستی که با من صحبت کنی و کار به جایی رسید که بنی صدر گفت با هلی کوپتر وارد مریوان میشود. حاج احمد گفته بود و به نیروها آماده باش داده بود که هلی کوپتر بنی صدر را بزنید و حتی به او فرصت پیاده شدن ندهید. .... |
![]() | گلوله از همه طرف مى بارید. مجال تکان خوردن نداشتیم. سه نفرى داخل سنگرى که از کیسه هاى گونى تهیه شده بود، پناه گرفته بودیم. بقیه بچه ها، هر کدام در سنگرى قرار داشتند ... |
![]() | شیوه خاصی هم در جذب جوانان داشت گاهی حتی خود من هم به سّید می گفتم: اینها کی هستند می آوری هیأت؟ به یکی می گویی بیا امشب تو ساقی باش. به یکی می گویی این پرچم را به دیوار بزن و .. ول کن بابا! می گفت: نه ! کسی که در این راه اهل بیت(ع) هست که مشکلی ندارد ، اما کسی که در این راه نیست ، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و یک گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید می رود و دیگر هم بر نمی گردد اما وقتی او را تحویل بگیرید او را جذب این راه کرده اید. |
![]() | حاج احمد واقعا از تبحر عباس کیف میکرد. او با وجود وسواس عجیبی که نسبت به مسایل اطلاعاتی داشت تقریبا دربست حرفهای عباس را قبول میکرد و کمتر به او ایراد میگرفت. اتفاق افتاده بود که کسی میآمد و اخباری راجع به تحرکات ضدانقلاب میداد، و عباس همه آنها را رد میکرد و آمار و ارقام متفاوتی را میگفت. |
![]() | در سال 52 یک روز آقای برونسی مرا با خودش به زاهدان برد . در مسافر خانه گذاشت و گفت : من می روم کاری دارم و بر می گردم اگر من دیر آمدم شما همینجا بمان و نگران هم نشو ، هرچه گفتم : کجا می خواهی بروی ، هیچ نگفت و رفت و شب نیامد و من خیلی نگران بودم . چون می دانستم که انقلابی است . روز بعدش که آمد دیدم که خیلی خوشحال است ..... |
![]() | لحظه ای غفلت نکنید که دشمنان اسلام در کمینند، به تبعیت از فرمان امام در صحنه بوده و همیشه تابع و مطیع فرمان ولایت فقیه باشید تا از لغزشها و ضربات و لطمات مصون بمانید. .... |
![]() | خاتون من ، مهناز خانم گلم سلام. بگو که خوب هستی و از دوری من زیاد بهانه نمی گیری برای من نبودن تو سخت است ولی چه می شه کرد جنگ جنگ است..... |
![]() | ماه رمضان را خانه آمده بود . به علی می گفت« امسال ماه رمضون از خدا اهدی الحسنین را خواستم ؛ یا شهادت یا زیارت.» هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه . هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود . ناله می زد. داد می کشید. استغفار می کرد. از حال می رفت. از دعا که بر می گشتند ... |
![]() | وقتی ازدحام نیرو بود و صدا به صدا نیم رسید برای ساکت کردن بچه ها، یکی بلند می شد و می گفت:«برادرا گوش کنید، گوش کنید» و بعد که همه توجه می کردند اضافه می کرد:«شلوغ نکنید. شلوغی کار خوبی نیست». |
8 مهر 1360 شهادت سرداران اسلام:فلاحی ،فکوری ،نامجو،کلاهدوز وجهان آرا | |
![]() | پس از پایان موفقیت آمیز عملیات ثامن الائمه، پنج تن از فرماندهان رده بالای ارتش و سپاه، جهت تقدیم گزارش به حضرت امام خمینی(ره) فرماندهی معظم کل قوا، عازم تهران میشوند.اما این هواپیما در 30 کیلومتری فرودگاه مهرآباد در جنوب غربی کهریزک دچار سانحه گردید. ... |
![]() | از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ کم و کسری نداشت. مرتب روزه میگرفت و خیلی وقتها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی نبود؛ طوری گریه میکرد که اتاق به لرزه میافتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم. |
![]() | سردار سرلشگر حاج قاسم سلیمانی پیرامون شخصیت شهید احمد کاظمی اذعان داشت: احمد واقعا یک قلهای بود، متفاوت بود، خیلی فضیلت داشت، برای همین میگویم احمد واقعا خلاصهای از شخصیت امام خمینی (ره) بود در ابعاد مختلفی .... |
![]() | اواخر سال 69 مى خواستیم در منطقه اى شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتى داشت و مى گفتیم شاد مجوز کار به ما ندهند. بحثى در آن زمان پیش آمده و سپاه گفته بود شما راهى که دارید این است که یک شهید بیاورید تا مشخص شود در آن منطقه شهید هست. |
![]() | اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم . او شهید شده بود. شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند. همه گذشته اش را. می خواست چیزی از او نماند. نه اسم ،نه شهرت،نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر. اما یاد او زنده است. یاد او نه فقط در دل دوستان ،بلکه در قلوب تمامی ایرانیان زنده است. |
![]() | شهید محسن خلیلی دوم فروردین ماه سال 1347 درخانواده ای مذهبی دریکی ازروستاهای استان همدان دیده به جهان گشود. دومین فرزند خانواده بود او اسوه ایمان صداقت وپاکی وهمچنین نمونه ای والا ازاخلاق ورفتاربود. |
![]() | سال ها قبل در مجله سوره طرحی را کشیدم، شهید مرتضی آوینی آن را دید، با اینکه طرحم تنها در چند خط خلاصه می شد در پشت جلد نشریه سوره به دستور آقا مرتضی چاپ شد. |
![]() | در اوج درگیری ما با دشمن در جزیره مجنون،صدای حاج همت را شنیدم که گفت: «سعید، در قسمت شرقی جزیره جنوبی، دارند بچههای ما را اذیت میکند... من به عقب میرم تا به کمک به این بچهها، از بقیه لشکرها قدری نیرو جور کنم و بیارم جلو». |
![]() | در اواسط مهر به همراه تشکلی از جوانان بروجرد به خرمشهر رفت و خود لباس رزم پوشید و با تشکیل گروه های چریکی الله اکبر و گروهان های مقاومت ، خرمشهر را برای چندمین بار از خطر سقوط حتمی نجات داد . |
![]() | عجب آدمی بود! یک طرف آر پی جی می زد و یک طرف تیربار شلیک می کرد .آذوقه وآب رو پخش می کرد،به مجروح ها می رسید.اصلاً این پسر خستگی نداشت... |
![]() | ما در سی سالی که با حسن بودیم، چیزهای زیادی از او یاد گرفتیم و اولین موضوع که برای ما از همان سالهای اول جنگ، مشهود بود اینست که هر کار او تنها برای رضای خدا بود و دیگران را هم به این کار توصیه می کرد... |
![]() | گفتم «تو که واسه خاطر خدا میجنگی، حیف نیس نماز نمیخونی؟!» اشک توی چشمهاش جمع شد و با لبخند گفت: «میتونی نماز خوندن رو یادم بدی؟» خجالت کشیدم ازش بپرسم برای چی؟ همان وقت زیر آتش خمپاره دشمن تا جایی که خستگی اجازه داد، نماز خواندن را یادش دادم. |
روایت جانسوز شام غریبان کربلای4 و وداع عاشورایی حاج حسین بصیر | |
![]() | حاج بصیر ایستاد کنار ساحل و شروع کرد به داد و فریاد «ای خدا» باید برویم شهدا را بیاوریم. چهارصد شهید را مگر می شود آورد. زیر آن آتش سنگین، آن سوی رودخانه، حاج بصیر مرتب داد و فریاد می کند که ای خدا شهدا را نیاوردیم. گریه می کند، توی سرش می زند،... |
![]() | از حرفهایش بهت مان زده بود. سخنانش که تمام شد، گلوله ای آمد و درست نشست روی پیشانی اش. آرام وسط قایق زانو زد. خشک مان زده بود. بصورتش خیره شدم، چون قرص ماه می درخشید و خون موهایش را خضاب کرده بود. |
![]() | مادر حمید می گوید: یک روز متوجه شدم، حمید وقتی ناهار می خورد، در حین غذا خوردن، یک لقمه از غذایش را داخل دهانش می گذارد، یک لقمه را هم می گذارد، توی کیف مدرسه اش... |
![]() | مهدی همان نوجوانی است که یک سال پس از اسارت، در برابر درخواست خانم خبرنگاری بی حجاب برای مصاحبه، خطاب به او شرط مصاحبه را محجبه شدن آن خبرنگار قرار داد و او مجبور شد تا حجاب خود را رعایت کند... |
![]() | دلواپسی مادرم طبیعی بود.اما وقتی خانواده آقای باقری رفتند،به مادرم گفتم:((حرفی نزدید؛ شما که نگران بودید ؟)) مادرم جواب داد: (( نمی دانم! همین که پایش را به خانه ی ما گذاشت، محبتش رفت تو دلم ودیگرحرفی برای گفتن نداشتم... |
شهید سید علیرضا یاسینی از آمریکا | |
![]() | یاسینی که همیشه داوطلب پرواز برون مرزی بود در اواخر سال 61 توانسته بود 75 عملیات برون مرزی را با موفقیت کامل به انجام برساند این تعداد فقط ماموریتهای برون مرزی بود وگرنه علیرضا در این مدت تعداد زیادی پرواز جنگی انجام داده بود و به دلیل رشادت و لیاقتهایی که از خود بروز داده بود در بهمن ماه سال 1361 به درجه سرهنگ دومی می رسد... |
![]() | مرحله دوم عملیات فتح المبین بود. سال 61 . در این علمیات قرار بود سایت های 4و 5 آزاد شود. آن روزها، اهواز در تیررس دوربردهای عراقی ها بود. اتفاقاً شبی که عملیات شروع شد، شب جمعه بود. ما را بردند دعای کمیل. بعد از دعا، مسیری را که طی کردیم تا به منطقه عملیاتی برسیم، پیاده بردند تا دشمن متوجه ما نشود. آن شب از ساعت 11 تا 3 صبح فردایش پیاده روی کردیم. در داخل شیاری، مار را صف کردند. فکر می کنم حدود پنجاه متری با دشمن فاصله داشتیم. |