شکایت پیرزن

شهید ناصر فولادی

یک روز پیرزنی که به خاطر زمین با همسایگانش دعوا کرده بود، با عصبانیت وارد بخشداری شد و با تندی رو به بخشدار کرد و گفت: "تو اینجا چه کاره هستی؟ آیا می دانی در این جا به سر ما چه می آید؟..."

ایشان با متانت خاصی گفت: "لطفا بفرمایید بنشینید تا به شکایت شما رسیدگی کنم."

و فردی را برای رسیدگی به کار پیرزن مامور کرد. وقتی پیرزن از در بیرون می رفت، به دنبالش رفتم و به او گفتم: "شما چطور به خودتان اجازه دادید با ایشان این طوری صحبت کنید؟ اگر کسی دیگر جای او بود، حتما عصبانی می شد."

پیرزن گفت:"به خدا قسم اگر مشکلات من حل نشود و حتی زمین مرا طرف مقابل بگیرد، من دیگر خیالم راحت است.

وقتی با آقای بخشدار رو به رو شدم و اخلاق او را دیدم، مشکلات من برطرف شد"


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.