وصیتنامه دکتر چمران

ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود که من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو کنم… اما من، منی که وصیت می کنم، منی که تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداکاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من کافیست که هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند، فداکاری من به اندازه ای است که کمتر کسی در زندگی به آن درجه رسیده است … به سه خصلت ممتاز شده ام:

1. عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.

2. فقر که از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.

3. تنهایی که مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشکهای او را پاک نخواهند کرد. جز کوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های   صبحگاه او را حس نخواهند کرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، کمتر می یابد …

 
ادامه مطلب ...

نیایش شهید دکتر مصطفی چمران قبل از شهادت

 

شهید چمران

بسم الله الرحمن الرحیم

من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش می دهد، و ارزش هر انسانی به اندازه درد و رنجی است که در این راه تحمل کرده است، و می بینیم که مردان خدا بیش از هر کس در زندگی خود گرفتار بلا و رنج و درد شده اند، علی بزرگ را بنگرید که خدای درد است که گویی بند بند وجودش با درد و رنج جوش خورده است. حسین را نظاره کنید که در دریایی از درد و شکنجه فرو رفت که نظیر آن در عالم دیده نشده است ، و زینب کبری را ببینید که با درد و رنج انس گرفته است .

 

ادامه مطلب ...

می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم


شنیده ای می گویند چنان می زنمت که یکی از من بخوری، یکی از دیوار!؟

آری حتما شنیده ای، اما شنیدن کی بود مانند دیدن؟

شنیدن هر چقدر هم سخت باشد هیچگاه به طاقت فرسایی دیدن نخواهد بود.

آخر بابا شنید، حسین شنید، زینب شنید، ما هم شنیدیم؛ اما تنها حسن دید.

تنها حسن دید و باز هر چقدر هم که دیدن سخت باشد مثل خوردن نیست، که حسن بگوید: مادر کجا می روی؟! خانه از این طرف است...


شکایت پیرزن

یک روز پیرزنی که به خاطر زمین با همسایگانش دعوا کرده بود، با عصبانیت وارد بخشداری شد و با تندی رو به بخشدار کرد و گفت: "تو اینجا چه کاره هستی؟ آیا می دانی در این جا به سر ما چه می آید؟..."

ایشان با متانت خاصی گفت: "لطفا بفرمایید بنشینید تا به شکایت شما رسیدگی کنم."

و فردی را برای رسیدگی به کار پیرزن مامور کرد. وقتی پیرزن از در بیرون می رفت، به دنبالش رفتم و به او گفتم: "شما چطور به خودتان اجازه دادید با ایشان این طوری صحبت کنید؟ اگر کسی دیگر جای او بود، حتما عصبانی می شد."

پیرزن گفت:"به خدا قسم اگر مشکلات من حل نشود و حتی زمین مرا طرف مقابل بگیرد، من دیگر خیالم راحت است.

وقتی با آقای بخشدار رو به رو شدم و اخلاق او را دیدم، مشکلات من برطرف شد"


قلیلا مما یعقلون ...

 

تورو خدا یکم به مفهوم این شعر دقت کنید ...

همین طور نخونید و بگید عجب شعری ...

قلیلا مما یعقلون ...

نیا نیا گل نرگس جهان که جای تو نیست
دو صد ترانه به لبها یکی برای تو نیست


نیا نیا گل نرگس که در زلال دلی
هزار آینه نقش و یکی ز خال تو نیست


نیا نیا گل نرگس تو را به خاک بقیع
که شهر ما نه مُهیای گامهای تو نیست


نیا نیا گل نرگس به آسمان سوگند
قسم به نام و نهادت دلی برای تو نیست